داستان های «علمی تخیلی» و «فانتزی» در طول تاریخ، معمولا در دنیاهای متفاوتی می گذشته اند. در حالی که آثار کلاسیکی همچون کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت» و «جنگ ستارگان»، عناصری از فانتزی—از قبیل جادو، قهرمانان حماسی، امپراتوری های خبیث—را با دنیایی آینده نگرانه و «میان-سیاره ای» ترکیب می کنند، مخاطبین به شکل کلی توقع جهان هایی متفاوت را از این دو ژانر محبوب دارند.
در داستان های علمی تخیلی، توقع محیطی مدرن یا مربوط به آینده وجود دارد. از داستان های فانتزی اما انتظار داریم که از جهانی پر از جادوها و شمشیرها و دژهای جنگی برایمان بگویند (اگرچه ژانر در حال شکوفاییِ «فانتزی شهری»، به همراه آثار کلاسیکی همچون «هری پاتر»، جادو را به دنیای مدرن می آورند). با این وجود، شباهت های این دو ژانر، بیشتر از تفاوت هایشان به نظر می سد. هر دو ژانر، محیط های جدیدی را به تصویر می کشند که قوانینی جدید بر آن ها حاکم است. هر دو، قهرمانانی را معرفی می کنند که کاملا برای ما قابل همذات پنداری هستند، یا به این دلیل که بسیار شبیه ما هستند و یا شبیه چیزی که دوست داریم باشیم.
اما چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟ چه می شود اگر شخصیت «برگزیده» ما در داستان، برای ماجراجویی به مزرعه ای پر از کامپیوترهای کوانتومی در سیاره ای خارج از منظومه ی شمسی برود، یا ملکه ی بی رحم و خبیث داستان، از طریق تکنولوژی و نه جادو، به قدرت تخریبگر دست یابد؟
این ترکیب بین دو ژانر، برای شمار فزاینده ای از مخاطبین قرن بیست و یکم، آشنا و طبیعی به نظر می رسد. اما چرا این رویش دوباره ی ژانر تلفیقیِ science fantasy یا «علمی فانتزی»، در حال حاضر و در این زمانه ی اجتماعیِ کنونی در حال رخ دادن است؟
بازگشت به آغاز
ژانرهای علمی تخیلی و فانتزی، آنطور که امروزه آن ها را می شناسیم، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به صحنه ی ادبیات وارد شدند. آثار علمی تخیلی، زمانی به وجود آمدند که دانشمندان، شروع به نوشتن داستان کردند. «ژول ورن» و «اچ جی ولز» در داستان های خود از آخرین اکتشافات در نجوم، زیست شناسی و فیزیک استفاده می کردند تا چشم اندازی احتمالی از آینده را به تصویر بکشند. نویسندگانی همچون «آیزاک آسیموف»، «آرتور سی کلارک» و «رابرت هاینلاین»، راه آن ها را ادامه دادند و از اختراعاتی شگفت انگیز و کاملا علمی سخن گفتند که تا به امروز، به واقعیت تبدیل شده اند.
در همان زمان، نویسندگان به تدریج از اسطوره ها و افسانه هایی که از دوران کهن بر جای مانده بود، بیشتر و بیشتر در داستان های خود استفاده کردند. «جی. آر. آر. تالکین» در شاهکار خود، کتاب «ارباب حلقه ها»، عمیقا از اسطوره ها و فرهنگ های اروپای قبل از مسیحیت الهام گرفت، اما آن ها را کاملا آزادانه برای مخاطبین پس از جنگ جهانی دوم، مدرنیزه کرد و موفق شد بدون این که داستانش اثری مذهبی در نظر گرفته شود، ژرفایی معنوی را به آن اضافه کند.
و ناگهان، تحولی رخ داد: در سال 1965، کتاب «تلماسه» اثر «فرانک هربرت»، هنر خلق جهان و کالبدشکافیِ عمیقِ فرهنگ و معنا در آثار تالکین را با آینده نگریِ آسیموف و کلارک ترکیب کرد تا اثری جریان ساز را خلق کند که پیش از آن، نظیرش دیده نشده بود. داستان او، یک شخصیت «برگزیده» داشت—و البته مبنایی علمی برای توضیح قدرت های ویژه ی این شخصیت. رمان «تلماسه»، جامعه ای فئودال با حاکمینی مذهبی را به تصویر می کشد و توضیحاتی اجتماعی-اقتصادی را درباره ی این موضوع ارائه می کند که چرا چنین شرایطی در آینده ی انسان به وجود آمده و ماندگار مانده است.
كاخ كالادان شب نسبتا گرمی را می گذراند و مانند تمام اوقات پیش از بارندگی، روی تخته سنگ های بر هم چیده ی كهنسالی كه برای بیست و شش نسل از خاندان آتریدیز حكم خانه را داشتند، نم سردی نشسته بود. عجوزه از در جانبی وارد عمارت شد و با عبور از راهرویی طاق دار به اتاق پل رسید در آن جا لحظه ای درنگ كرد و به داخل سرک كشید تا نگاهی به پل بیندازد كه در تختخوابش آرمیده بود. پسرک كه حالا بیدار شده بود، در كورسوی چراغ معلقی كه نزدیک به زمین شناور بود، پیكر تنومند زنی را می دید كه در درگاه اتاقش، یک قدم جلوتر از مادرش ایستاده بود. چهره ی سایهوش پیرزن به جادوگران می مانست، موهای در هم تنیده اش به تار عنكبوت ماننده بود و چشمانش، در تاریكی به دو تكه جواهر براق. —از کتاب «تلماسه»
کتاب «تلماسه»، عمقی از ذهن و روح را به مخاطبین نشان داد که باعث شد این رمان به یکی از آثار پرفروش قرن بیستم، و مبنای شکل گیری فیلم های «جنگ ستارگان» تبدیل شود. مجموعه ی «بازی تاج و تخت» اثر «جورج آر. آر. مارتین» بدون تردید، ادامه ی معنوی کتاب «تلماسه» است. دنیای وسیع این اثر شاید فناوری پیشرفته نداشته باشد، اما کاملا بر مبانی علم تاریخ استوار است: پژوهش درباره ی این که افراد و حکومت ها چگونه با تهدیدات مختلف مواجه می شوند.
شاید بتوان دلیل افت قسمت های نهایی سریال بازی تاج و تخت را فاصله گرفتن نویسندگان آن از همین علوم جامعه شناسانه در نظر گرفت. سازندگان سریال، بدون این نگرش جامعه شناختی، پیچیدگی ها و استحکامی را که در فصل های پیشین به مخاطبین ارائه کرده بودند، از دست دادند؛ عناصری که مخاطبین را جذب می کردند چون واقع گرایانه بودند.
بران چنان غرق در افکارش بود که متوجه باقی افراد گروه نشد، تا زمانی که پدرش به او رسید و پرسید: «حالت خوبه بران؟» لحنش خشن نبود. بران به او گفت: «بله پدر.» هیبت پدر در مقابل او با آن همه خز و چرمی که به تن داشت و سوار بر آن اسب زیبای جنگی مانند یک غول بود: «راب می گه اون مرد با شجاعت مُرد، اما جان می گه ترسیده بود.» پدر پرسید: «تو چی فکر می کنی؟» بران به این موضوع فکر کرده بود: «ممکنه یه مرد در حالی که ترسیده، هنوز هم شجاع باشه؟» پدرش گفت: «در واقع این تنها زمانیه که یه مرد شجاعه... —از کتاب «بازی تاج و تخت»
تا اینجا، خاستگاه های داستان های علمی تخیلی و فانتزی را در دو چارچوب کاملا متفاوت مرور کردیم—آثاری که آینده را به تصویر می کشند و آثاری که اسطوره ها و افسانه های کهن را مدرنیزه می کنند. اما چطور، و چرا، این دو ژانر متفاوت، بیشتر و بیشتر در حال ترکیب شدن در عصر مدرن هستند.
عصر مدرن
نویسنده ی داستان های علمی تخیلی در قرن بیستم، «جی. جی. بالارد»، اولین کسی بود که گفت:
همه چیز در حال تبدیل شدن به داستان های علمی تخیلی است. از گوشه و کنار مجموعه آثاری تقریبا ناشناخته، واقعیت بکر قرن بیستم سر برآورده است.
در واقع می توان با اطمینان گفت که نویسندگان داستان های علمی تخیلی در گذشته، شمایلی از زمان حال را برای ما به تصویر کشیدند. آن ها پرسیدند: چه چیزی ممکن است؟ چه کارهایی باید انجام شود؟ و از چه چیزهایی باید دوری کنیم؟ به خاطر اکتشافات جدید و پیشرفت های شگفت انگیز فناوری در دنیای کنونی، پرسیدن این سوال که «این مسائل چگونه ما را تغییر خواهند داد؟»، دیگر مفهومی ثقیل و دشوار نیست، بلکه کاملا برعکس، اتفاقی روزمره است. ما مجبور نیستیم برای از راه رسیدن پیشرفت تحول برانگیز بعدی، یک قرن صبر کنیم.
از همین رو، وجود داستان های علمی تخیلی در عصر کنونی، نیازی به توجیه ندارد. هیچکس از شما نخواهد پرسید که «چرا درباره ی چنین چیزی می نویسی؟»، زیرا به تصویر کشیدن آینده دیگر بخشی حاشیه ای از ادبیات نیست، بلکه جریان غالب آن است. اهمیت ژانر علمی تخیلی، درست به اندازه ی محبوبیت آن، بالا است. امروزه می دانیم که فرصت هایمان برای خلق آرمان شهرها را باید قبل از این که از بین برود، مغتنم بشمریم و همینطور، اجتناب کردن—یا جان به در بردن—از پادآرمان شهرها، دغدغه ی یک سال بعد، و نه صد سال آینده ی ما است.
یکی از پدران بنیان گذار ژانر علمی تخیلی، «آرتور سی کلارک»، در جمله ای معروف بیان می کند:
هر فناوری ای که به اندازه ی کافی پیشرفته باشد، از جادو غیر قابل تمایز است.
ما امروز بهتر از هر زمان دیگر، معنا و مفهوم این گفته را درک می کنیم. با توانایی های به ظاهر خداگونه ی نانو-تکنولوژی، رابط های اتصال مغز به کامپیوتر، و درمان سلول های بنیادی، مفاهیمی که قبلا به جهان فانتزی تعلق داشتند—از قبیل جاودانگی، و خلق و نابودی در یک چشم به هم زدن—اکنون کاملا در عرصه ی آینده پژوهی جای می گیرند.
اگر برخی از انسان ها به جاودانگی دست یابند، با آن چه خواهند کرد؟ اگر سیاره ای پر از نانو-ماشین ها تحت اختیار یک نفر قرار داشته باشد، چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ بعضی از افراد، نزدیکیِ وقوع این احتمالات را زیر سوال می برند، اما این حقیقت همچنان باپرجاست: امکان وقوع احتمالات ذکر شده وجود دارد و به همین خاطر، کالبدشکافی آن ها وظیفه ی آینده پژوهان است.
این موضوع باعث می شود قلمروهایی که تا پیش از این، به جهان اسطوره ها و افسانه ها تعلق داشتند، اکنون با آینده پژوهشی همپوشانی داشته باشند. چیزی که زمانی فقط یک سرگرمی در نظر گرفته می شد، اکنون شاید راه ساخت آرمان شهر یا دوری از پاد آرمان شهر را به ما نشان دهد.
علم و عواطف انسان
داستان های فانتزی به شکل معمول، به کاوش در قلمروی احساسات می پردازند. قدرت های جادویی در این نوع از داستان ها، به عنوان تمثیل هایی آشکار برای عواطف انسانی به کار می روند. در جهان فانتزی، نبردهای غیرمادی میان عشق و نفرت، همدلی و سنگدلی، و خیر و شر، ماهیتی کاملا فیزیکی به خود می گیرند. نیروهای تاریکی و روشنایی به جنگ یکدیگر می روند و شخصیت های «برگزیده» داستان، اغلب به واسطه ی قلب پاک یا شهودهای مافوق طبیعی خود، شخصیت پردازی می شوند.
در این عصر مدرن که در آن، شغل ها اغلب بی معنی به نظر می رسند و سوال های اخلاقی بزرگ، ذهن انسان ها را به خود مشغول کرده است، این دسته از داستان ها که اهمیتی ماوراءطبیعی را به احساسات انسان اضافه می کنند، مهم تر از هر زمان دیگری جلوه می کنند. ما نه تنها مشتاقانه انتظار می کشیم که بدانیم ماشین ها چه کارهایی می توانند انجام دهند، بلکه دوست داریم بدانیم چه کسی کنترل آن ها را به دست خواهد گرفت. کدامیک از نیروهای عاطفی—تاریکی یا روشنایی—بر آینده ی ما سلطه خواهد داشت؟
داستان های «علمی فانتزی»، پاسخ هایی برای این دو سوال مهم ارائه می کنند: «فناوری های آینده چه توانایی هایی خواهند داشت؟» و «عواطف انسان قادر به انجام چه کارهایی است؟»
با بینش های علمی مدرن که نویدبخش قدرتی تقریبا بی نهایت برای انسان ها در آینده ای نه چندان دور هستند، داستان های پیشگویانه (علمی تخیلی) و افسانه های حماسی (فانتزی) به راحتی می توانند با یکدیگر پیوند بخورند. بسیاری از فانتزی های گذشته، اکنون به سناریوهایی محتمل برای آینده ی ما تبدیل شده اند. به همین خاطر، این سوال که «چرا باید علمی تخیلی و فانتزی را با هم ترکیب کنیم»، پاسخی واضح در دنیای امروز دارد.
آینده چگونه خواهد بود؟
به خاطر پیشرفت های متداوم علم و فرهنگ، می توانیم منتظر عرضه ی آثار جدیدی باشیم که آینده پژوهی و عواطف انسانی را به شکلی پیشگامانه و متفاوت از گذشته ترکیب می کنند. حتی ممکن است این ژانرها گستردگی بیشتری پیدا کنند و همه ی چارچوب های فکری انسان ها را شامل شوند—نه فقط بینش ها و ایده های مربوط به قرن بیستم که بیشترشان از نگاه متفکرین غرب اروپا به گذشته و آینده سرچشمه گرفته اند. تردیدی نیست که مخاطبین امروزی، مشتاق خواندن آثاری کاملا متفاوت و پیشگامانه در ژانر های «علمی تخیلی» و «فانتزی» هستند.
در این بخش از مقاله، به معرفی دو اثر برجسته و جریان ساز در ژانر تلفیقیِ «علمی فانتزی» می پردازیم:
سلاخ خانه شماره پنج اثر کورت ونه گات
این رمان که شناخته شده ترین اثر «کورت ونه گات» به حساب می آید، داستانی کاملا ضروری برای آن دسته از کتابدوستانی است که می خواهند نگاهی عمیق و هیجان انگیز به جهان تاریک و گروتسک آلمان تحت اشغال نازی ها داشته باشند. کتاب «سلاخ خانه شماره پنج»، دنیایی رعب انگیز و مرگبار را به تصویر می کشد که در آن، علم و فانتزی به شکلی هنرمندانه و فراموش نشدنی در هم آمیخته شده اند.
دو شب قبل رابرت کندی که خانه ی تابستانی اش در 12 کیلومتری محل سکونت تابستانی و زمستانی من واقع شده است، به ضرب گلوله به قتل رسید و دیشب مرد. بله! رسم روزگار چنین است. یک ماه قبل، مارتین لوتر کینگ به ضرب گلوله به قتل رسید. او هم مُرد. بله! رسم روزگار چنین است و همه روزه دولت من کسانی را که علوم نظامی در ویتنام به جنازه تبدیل کرده است، سرشماری می کند و به اطلاع من می رساند. بله! رسم روزگار چنین است. پدر من سال ها است مرده، آن هم به مرگ طبیعی. بله! رسم روزگار چنین است. پدرم مرد خوبی بود. او هم عاشق تفنگ بود. تفنگ هایش را برایم به ارث گذاشته است. تفنگ ها می پوسند.
مجموعه هری پاتر اثر جی. کی. رولینگ
اگر در دوران کودکی یا نوجوانی، با ماجراجویی های به یاد ماندنی «هری پاتر» آشنا شده اید، پس یکی از خوش شانس ترین آدم های کره ی زمین هستید! «جی. کی. رولینگ»، بدون هیچ شک و تردیدی، یکی از برجسته ترین نویسندگان ژانر «علمی فانتزی» است، چرا که علاوه بر مجموعه ی فوق العاده پرطرفدار «هری پاتر»، آثار هیجان انگیز دیگری همچون کتاب «جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها» را خلق کرده است. «هری پاتر»، داستان دوران کودکیِ همه ی ما است که توانسته به شکلی کاملا منحصر به فرد، ماهیت فانتزی و جادو را برای مخاطبین خود به تصویر بکشد. خلق داستان هری، و دوستان و دشمنان شگفت انگیزش، کافی است که رولینگ را با اطمینان در میان بااستعداد ترین نویسندگان معاصر، و شاید تمام اعصار، بدانیم.
نیمه شب، وقتی نوبت نگهبانی هرمیون شد، برف می بارید. خواب های هری درهم برهم و آزار دهنده بود: یکسره نجینی به خوابش می آمد و می رفت، ابتدا از درون انگشتری غول پیکر و ترک خورده، سپس از داخل تاج گل کریسمس. بارها وحشت زده از خواب پرید، با این اطمینان که کسی از فاصله ای دور، او را صدا زده، و با این تصور که صدای وزش باد در گرداگرد چادر، صدای گام های کسی است. سرانجام در تاریکی از جایش بلند شد و به سراغ هرمیون رفت که جلوی در چادر کز کرده بود و در نور چوبدستی اش، کتاب تاریخ جادوگری را می خواند.