ده داستان معروف و دوست داشتنی بر اساس اتفاقات واقعی



از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.

داستان هایی که عاشقشان هستیم، ما را در جهان خیالی خود غرق می کنند و تا همیشه در خاطرمان می مانند. اما گزارشات تاریخی به ما نشان می دهند که برخی از این داستان ها تنها به خاطر اتفاقاتی عجیب و تکان دهنده در دنیای واقعی، به وجود آمده اند.

از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند. اگر می خواهید دلایل به وجود آمدن برخی از پرطرفدارترین داستان های دنیا را کشف کنید، به خواندن این مطلب ادامه دهید. 

 

پیتر پن

اصلی ترین منبع الهام برای به وجود آمدن «پیتر پن»، که یکی از ماندگارترین شخصیت های خیالی برآمده از «ادبیات اسکاتلند» به حساب می آید، داستانی تکان دهنده دارد و برای فهمیدن خاستگاه های آن، باید به دوران کودکی خالق «پیتر پن»، «جیمز بَری» برگردیم: در زمانی که برادر دوازده ساله اش، دیوید، در حادثه ای تراژیک در حال اسکیت سواری، جانش را از دست داد. مادر بری هیچ وقت نتوانست با غم از دست دادن پسرش کنار بیاید و با گذشت زمان، فقط مریض و مریض تر می شد.

جیمز یک بار در تلاشی عجیب برای بیرون کشیدن مادر از حصار انزوا، خود را به جای برادر از دست رفته اش جا زد. مادر ابتدا واکنشی نشان داد اما واضح بود که جیمز هرگز نمی توانست با تصویر و خاطره ی پرنقش و نگار دیوید در ذهن مادرش رقابت کند. دیوید همیشه در ذهنش مادرش، یک کودک معصوم باقی می ماند (درست مثل پیتر پن در «نِوِرلند» یا همان «ناکجاآباد»)، در حالی که جیمز محکوم به بزرگ شدن بود (درست مثل «وندی» و برادرهایش در دنیای فانی). اما شباهت های میان زندگی جیمز بری و داستانی که بعدها به شناخته شده ترین اثرش تبدیل شد، به اینجا ختم نمی شود. او سال ها بعد، با خانواده ی زنی به نام «سیلویا دیویس» دوست شد و اغلب برای پنج فرزند این خانواده داستان تعریف می کرد. جیمز همچنین پس از مرگ پدر و مادر این بچه ها، حمایت و سرپرستی از آن ها را بر عهده گرفت. اتفاقات تراژیک دیگری در راه بودند. یکی از پسرها در خط مقدم نبرد در جنگ جهانی اول جانش را از دست داد و یکی دیگر نیز خودکشی کرد. جیمز بری درست مثل مادرش، هرگز نتوانست با غم از دست دادن بچه ها کنار آید. 

بچه ها گفتند: «ولی ما که مثل شما نمی تونیم پرواز کنیم.» پیتر پن گفت: من یه پودر جادویی دارم که اگر روی شما بپاشم، شما هم می تونید مثل من پرواز کنید.» بچه‌ها با خوشحالی گفتند: «ما با تو می آییم.» پیتر پن کمی پودر جادویی را روی آن ها پاشید و آن ها نیز توانستند پرواز کنند.

 

 

هری پاتر

داستان شاهکار «جی. کی. رولینگ» در دنیایی پر از جادوهای شگفت انگیز و موجوات عجیب و غریب می گذرد. به همین خاطر، چندان غیرمنطقی به نظر نمی رسد اگر فکر کنیم همه چیز در داستان «هری پاتر»، کاملا خیالی است. اما می گویند «درباره ی چیزی بنویس که می دانی»، و رولینگ هم طبق همین قاعده، بخش هایی از تجاربش در زندگی را در داستان جادویی هری گنجانده است. «دیمِنتورها» در داستان هری پاتر، موجوداتی اهریمنی هستند که از احساسات و خاطرات خوب انسان ها تغذیه می کنند و در قربانیان خود، احساسی از استیصال و ناامیدی همیشگی را به وجود می آورند. این احساسات، مستقیما از مشکلات خود رولینگ در مواجهه با افسردگی بالینی الهام گرفته شده اند. علاوه بر این، رولینگ تأیید کرده که مرگ پدر و مادر هری در پیش نویس های ابتدایی کتاب اول، نقشی جزئی و حاشیه ای در داستان ایفا می کرد، اما مرگ مادر رولینگ باعث شد این نویسنده ی انگلیسی احساس کند که با کاراکتر هری، همذات پنداری بیشتری می کند و از همین رو، بار عاطفی بسیار بیشتری را به فقدان هری اضافه کرد. اوج این ماجرا در صحنه ای به یاد ماندنی اتفاق می افتد که در آن، هری می تواند پدر و مادرش را در «آینه ایرِسِد» ببیند—آینه ای جادویی که بزرگترین آرزوها و خواسته هایمان را به ما نشان می دهد. 

طبیعیه که این فکر رو می کنم. ولی همون طوری که قبلا بهت نشون دادم، من هم مثل بغل دستیم اشتباه می کنم. البته چون من خیلی باهوش تر از اکثر مردم هستم... البته باید من رو ببخشی... اشتباهاتم هم به همون نسبت بزرگ تره...

 

 

آلیس در سرزمین عجایب

این داستان جذاب و جاودان، بیش از صد و پنجاه سال پیش توسط «لوییس کارول» پا به عرصه ی وجود گذاشت. محبوبیت کم نظیر و مقاربت فرهنگی همیشگی این اثر اما باعث شده شایعات و ماجراهای عجیب و غریب زیادی درباره ی چگونگی شکل گیری آن مطرح شود. داستان این اثر ابتدا در سفری با قایق و فقط به عنوان ابزاری برای سرگرم کردن دختری 10 ساله به نام آلیس، به ذهن کارول رسید، اما کارول در نهایت تصمیم گرفت به خاطر اصرارهای بی پایان خود آلیس، داستانش را به چاپ برساند. موجودات شگفت انگیز و رویدادهای عجیب و غریبی که در طول داستان به چشم می خورند—که انگار مستقیما از رویاهایی ناشی از تب برگرفته شده اند—به این تصور دامن زد که لوییس کارول هنگام نوشتن داستان «آلیس در سرزمین عجایب»، تحت تأثیر داروها و مواد مخدر بوده است. البته صحت این ادعاها هیچ وقت به شکل قطعی تأیید و یا تکذیب نشده است. 

آلیس: «لطفاً به من بگو از کدوم راه باید برم؟» گربه: «بستگی به این داره که کجا می خوای بری.» آلیس: «خیلی برام مهم نیست کجا برم.» گربه: «پس مهم نیست از کدوم راه بری.»

 

 

هانسل و گرتل 

«هانسل و گرتل»، یکی از کهن ترین و شناخته شده ترین داستان ها در «ادبیات آلمان»، حکایتی تراژیک است. در اوایل قرن هفدهم، کاترینا شرادرین به خاطر استعداد حسادت برانگیز خود در شیرینی پزی—به خصوص شیرینی زنجبیلی—در کشورش آلمان به شهرت رسید. موفقیت او، باعث شد یکی از همکارانش به نام هانس متزلر تلاش کند با نقشه ای حساب شده، کاترینا را فریب دهد و به دستور پخت شیرینی های او دست یابد. کاترینا اما از قصد واقعی هانس باخبر شد و طرح های او را چندین بار نقش بر آب کرد. این اتفاقات باعث شد هانس خشمگین، شایعه ی جادوگر بودن کاترینا را بر سر زبان ها بیندازد و پای او را به دادگاه بکشاند. کاترینا با وجود شکنجه شدن، بی گناهی خود را به اثبات رساند و در نهایت هم آزاد شد. هانس اما به دنبال انتقام بود. او به همراه خواهرش «گرت»، کاترینا را تا خانه ی دورافتاده اش در «جنگل اسپسارت» دنبال کرد. آن ها به زور وارد خانه شدند، کاترینا را به قتل رساندند و جسدش را در کوره ی خانه اش سوزاندند. البته در داستان «هانسل و گرتل»، این جادوگر است که در کوره می سوزد و دو شخصیت اصلی، به جای قاتلینی بی رحم، کودکانی بی گناه هستند. 

یک روز که هانسل و گرتل برای بازی و جمع کردن قارچ های وحشی به جنگل رفته بودند، در میان درختان انبوه گم شدند. آن ها راه برگشت به کلبه را پیدا نکردند و هر دو بسیار گرسنه بودند. همینطور که در جنگل سرگردان بودند، به کلبه زیبایی رسیدند که با شکلات، آب نبات و نان زنجبیلی ساخته شده بود. هانسل و گرتل از گرسنگی زیاد به سرعت مشغول خوردن شکلات و آب نبات شدند. ناگهان در کلبه باز شد...

 

 

اتاق

این کتاب پرفروش و فوق العاده جذاب از «اما دون اهو»، باعث شد نشرهای گوناگون برای تصاحب حق چاپ آن با یکدیگر رقابت کنند. همچنین، فیلمی موفق و تحسین شده از داستان کتاب «اتاق» ساخته شده است. داستان تکان دهنده ی این رمان درباره ی زنی اسیر به همراه پسر خردسالش که در یک اتاق به دنیا آمده و بزرگ شده، هم منتقدین و هم مخاطبین را تحت تأثیر قرار دارد. در واقع به نظر می رسد این کتاب، همه ی شرایط لازم برای تبدیل شدن به یک اثر کلاسیک مدرن را دارد. «اما دون اهو» اما از همان ابتدا تلاش می کرده تا نشان دهد ادعاهای مطرح شده در رابطه با این که او داستان اثرش را مستقیما از پرونده ی معروف «جوزف فریتزل» برداشته، نادرست است. جوزف فریتزل، دخترش را برای سال ها زندانی کرده و مورد آزار و اذیت قرار داده بود. او هفت فرزند داشت و بیشترشان را در زیرزمین خانه محبوس می کرد. با این وجود، «اما دون اهو» اذعان کرده که ایده ی نوشتن داستان «اتاق»، به واسطه ی پرونده ی جوزف فریتزل در ذهنش «جرقه خورده است». 

امروز پنج سالم شد. دیشب وقتی تو کمد خوابیدم، چهار سالم بود ولی وقتی تو تاریکی صبح زود از توی رختخواب پا شدم، پنج سالم شد. اجی مجی لاترجی. قبلش، سه ساله، یک ساله و صفر ساله بودم. زیر صفر هم بودم؟

 

 

درخشش

ایده ی نوشتن این داستان ترسناک معروف و موفق، زمانی به ذهن «استیون کینگ» رسید که او در زمان اقامت خود در «هتل استنلی» در ایالت کلرادو، مشغول کابوس دیدن بود. استیون کینگ در نهایت از ساختمان این هتل به عنوان منبع الهام خلق داستان خیالی خود استفاده کرد؛ داستانی درباره ی سقوط یک نویسنده به دره ی جنون. جالب است که هتل استنلی هیچ مشکلی با این موضوع ندارد و حتی تورهای ترسناک نمایشی را برای مهمانان خود برگزار می کند و میزبان جشنواره ای سالانه متعلق به فیلم های ژانر وحشت نیز هست. این هتل همچنین مشغول ساخت موزه ای با موضوع وحشت در کنار ساختمان اصلی خود است.

دنی: تونی من می ترسم.» دنی (با صدای تونی): «حرف آقای هالوران رو به یاد بیار. این مثل عكس های یه كتابه. واقعیت نداره!

 

جوجه اردک زشت

این داستان پریان جاودان از «هانس کریستین اندرسون»، معنای استعاریِ به نسبت واضحی را در خود جای داده است. به احتمال زیاد می دانید که داستان به پرنده ی کوچک و بداقبالی می پردازد که از تمسخر و آزار و اذیت های اطرافیانش در رنج است. این اثر که پرداختی کلاسیک به نوع قصه ی «از فرش به عرش» است (برای آشنایی با انواع داستان ها به مقاله ی «شش طرح داستانی که همه داستان های جهان را شکل می دهند» سر بزنید)، همچنان درباره ی موضوع غلبه بر شک و تردید دیگران نسبت به خود و پشت سر گذاشتن موانع و رسیدن به موفقیت علیرغم وجود سختی های بسیار، برای مخاطبین سراسر جهان قابل همذات پنداری باقی مانده است. اما اگر اندکی دوران کودکی سخت خود اندرسون را بررسی کنیم، خیلی زود متوجه می شویم که این قصه، بیش از آن که تصور می شد با زندگی شخصی نویسنده ارتباط دارد. اندرسون که در خانواده ای فقیر به دنیا آمد، پسری با ظاهری عجیب، و بینی و پاهای بزرگ بود که به خاطر علاقه اش به آواز خواندن و اجرای تئاتر مورد آزار و اذیت هم سن و سالانش قرار می گرفت. او اما خیلی زود مورد توجه حامیان و نیکوکارانی قرار گرفت که توانایی های او را درک کردند، و توانست در تحصیل، و شکوفایی استعدادهایش موفق عمل کند. اندرسون پس از آن، به ثروت و شهرت فراوانی دست یافت. درست است! اندرسون در تمام این مدت، همان «جوجه اردک زشت» بود.

آخرین تخم هم شکست. اردک مادر به جوجه خیره شد و فریاد زد: «خدای من، این جوجه خیلی بزرگ و زشته، اصلا هم شبیه جوجه های دیگه نیست.»

 

 

مراسم تدفین

این کتاب موفق از «هانا کنت»، در زمان انتشار خود در سال 2013، همهمه و هیاهوی زیادی را هم در «ادبیات استرالیا» و هم در سراسر جهان به راه انداخت. این کتاب پس از درو کردن چندین و چند جایزه ی بین المللی معتبر، اقتباسی سینمایی را به خود خواهد دید که در آن، بازیگر شناخته شده ی آمریکایی «جنیفر لارنس» نقش اصلی را بر عهده خواهد داشت. این رمان هیجان انگیز و تکان دهنده در اوایل قرن نوزدهم و در ایسلند می گذرد. داستان به مشکلات زنی جوان می پردازد که متهم به قتل شده، و نقطه نظر این شخصیت را همزمان با اینکه او منتظر اعدام اجتناب ناپذیر خود است، دنبال می کند. داستان کتاب «مراسم تدفین» بر اساس اتفاقات واقعی به وجود آمده و از ماجرای اعدام زنی در ایسلند به نام «اگنس مگنسداتیر» به خاطر قتل بی رحمانه ی دو مرد برگرفته شده است. هانا کنت مجذوب این جنبه از ماجرا شد که چه اتفاقاتی می توانسته باعث شود زنی جوان و در ظاهر کاملا عادی، دست به انجام چنین کاری بزند. کتاب «مراسم تدفین» از جنبه های مختلف به این ماجرا می پردازد و در حین این کار، صدایی را به اگنس می بخشد که این شخصیت را قادر می سازد روایت خود را در زیر خروارها خاک برای جهانیان تعریف کند.

می آیند تا مرا خاموش کنند، و جانم را از من بیرون بکشند در حلقه ای از دود خاکستری. من در هوا و شب ناپدید خواهم شد. آن ها همه مان را خاموش می کنند، یکی یکی، تا زمانی که فط نور خودشان باشد که با آن خود را ببینند. ولی آن وقت من کجا خواهم بود؟

 

 

گرملین ها

نویسنده ی مشهور بریتانیایی، «رولد دال»، برای بسیاری از علاقه مندان به آثار داستانی، قهرمانی در دوران کودکی است که برخی از ماندگارترین و تأثیرگذارترین آثار کلاسیک را، همچون کتاب های «چارلی و کارخانه ی شکلات سازی»، «ماتیلدا» و «جادوگرها» را خلق کرده است. اولین داستان او یعنی «گرملین ها» از تجارب این نویسنده در زمان خدمتش به عنوان خلبان در نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا سر بر آورد. تجارب واقعی دال در آسمان، نه تنها به شکل گیری عناصری مشخص در این کتاب کمک کرد، بلکه اولین پیش نویس داستان در زمانی نوشته شد که شعله های جنگ جهانی دوم هنوز برافروخته بودند. در آن زمان، دال در سفارت بریتانیا در واشنگتن دی. سی. خدمت می کرد. شگفت انگیز است که داستانی که بعدها باعث لذت بخشیدن به طیف وسیعی از مخاطبین شد، در برهه ای پر از رنج و تاریکی از تاریخ انسان پا به عرصه ی وجود گذاشت. 

آن ها می توانستند زیر شاخه های درختان، سر و ته راه بروند. آه که این موجودات کوچک چه زندگی شاد و آرامی را سپری می کردند؛ تا این که سر و کله ی انسان ها پیدا شد.

 

نحسی ستاره های بخت ما

این کتاب جذاب از «جان گرین» به پدیده ای در سطح جهان تبدیل شد، میلیون ها نسخه از آن به فروش رفت و اقتباسی سینمایی از آن صورت گرفت که در گیشه نیز بسیار موفق عمل کرد. هم کتاب و هم فیلم ساخته شده از روی آن، برای مخاطبین بسیار تأثیرگذار جلوه کرد چرا که داستان با ظرافت و دقتی مثال زدنی، ماجرای زندگی و عشق دو نوجوان مبتلا به سرطان با نام های «هیزل» و «آگوستوس» را به تصویر می کشد. «انسل الگورت» که یکی از نقش های اصلی را در نسخه ی سینمایی داستان ایفا کرده، بیان کرد که بخشی از موفقیت های این اثر به خاطر واقعی بودن داستان آن رقم خورد و باعث شد مخاطبین راحت تر با آن ارتباط برقرار کنند. در حقیقت، جان گرین در زمانی ایده ی نوشتن کتاب «بخت پریشان» به ذهنش رسید که در بخش کودکان یک بیمارستان کار می کرد. در واقع این کتاب به دوست جان گرین یعنی «استر ارل» تقدیم شده، که در سال 2010 و در 16 سالگی به خاطر سرطان جانش را از دست داد. گرین به شکل مستقیم شاهد دردها، ناامیدی ها و فقدان های برآمده از این بیماری بی رحم بود، و به همین خاطر، جای تعجب نیست که داستانش دربردارنده ی چنین پرداخت عمیق و دقیقی به مشکلات بیماران مبتلا به سرطان است.

 

پیدا کردن رفیق خوب سخت است و فراموش کردنش، غیر ممکن.