یک اثر قابل توجه. کتابی در ستایش زندگی و فلسفه وجود مرگ.
گفت و گو ها درخشان و بی نظیر بود، برای عده ای که مطالعه فلسفی داشتن می تواند خیلی بیشتر دوست داشتنی و جذاب باشد.
جذاب و تامل برانگیز. گفتگوها بین شخصیت های اصلی عالی بود و دید تازه ای داد. در قسمت آخر کتاب با وقایعی تکان دهنده و به تعریفی برای من دردناک و اضطراب آور روبرو شدم !! اضطرابی که نشانه بزرگی بود از ترس نوع انسان از" مرگ"!!
فقط مرگ است که می تواند به زندگی معنا بدهد. چیزی که تا ابدالآباد وجود داشته باشد، معنا هم ندارد. به علاوه اگر پایانی وجود نداشته باشد، کلیتی هم وجود ندارد و وقتی کلیتی وجود نداشته باشد، هویتی هم وجود ندارد. اگر نابودنشدنی بودیم، نمی توانستیم در مقام فرد انسانی موجودیت داشته باشیم. با این تفاصیل مرگ برایمان اتفاق نیست. بخش لاینفکی از زندگی است. اگر قرار است وجود داشته باشیم، مرگ هم باید باشد. پس مرگ نه تنها بدبیاری نیست -فاجعه ای نیست که از بیرون بر ما تحمیل شود و ما را نابود کند- بلکه پیش شرط زندگی معنادار است. بنابراین نمی توانیم، هم توقع داشته باشیم زندگیمان معنایی داشته باشد، هم از مرگ متأسف باشیم. چون تأسف از مرگ یعنی تأسف از موجودیت فردی.
فضا عوض شده بود و حالا دیگر با خنده و شوخی حرف می زدند. ولی کی یر از درون بی قرار بود. نشسته بود نگاهشان می کرد که چه عشقی به هم دارند. احساس می کرد جای خدا نشسته: از آینده و سرنوشتشان خبر دارد در حالی که خودشان خبر ندارند. این آگاهی دل و روده اش را می سوزاند. دلش می خواست بالا بیاورد. تف کند بیندازد دور این آگاهی را. اثری از آن در وجودش باقی نماند. سبک بار مردم سبک روترند به قول شمالی ها.
یک بار که جان گرم گفت وگو با آیوا بود، نگاهش کرد و سعی کرد مجسم کند که مرده. چشم ها بسته، بی احساس، بی جان، آرام. جسمی بدون روح. چمدانی خالی. جان بدون جان. نگاهش کرد و یک لحظه به نظرش آمد شیء مادی است. چیزی مثل میز با صندلی. شیئی مصرفی. چیزی که می توان بریدش یا اره اش کرد یا سوختش یا گذاشتش توی جعبه خاکش کرد. این بدترین تصویری بود که در عمرش در سرش نقش بسته بود.
بعد از رمان خانواده تیبو در یکی دو سال اخیر کتاب به این خوبی نخونده بودم باید آهسته خوند این کتاب رو و با تامل. من خیلی از قسمتها رو یا دداشت کردم بحثهای درخشانی داره .در مورد خیلی از سوال هایی که تو زندگی شخصی داشتم بحث کرده البته جواب قاطع نداده نظرات مختلف رو خیلی قشنگ بیان کرده
دردناک است ازکتابی انتظارزیادی داشته باشی، بعد اکثرا انتظاراتت برآورده نشود.
انسانها همواره با سه مسئله درگیر بوده اند معنای زندگی؛ پشتوانه اخلاق؛ مواجهه با مرگ ، از فلاسفه تا مردم عادی، در این میان اونا مونو فیلسوف اسپانیایی در کتاب درد جاودانگی از همه موفقتر بوده است
فقط مرگ است که میتواند به زندگی معنا بدهد... موضوع جذابی بود، تمام مدتی که کتاب میخوندم انگار داشتم باهاشون زندگی میکردم
من نسخه الکترونیکی را خواندم. یکی از جذابترین کتاب هایی که خوانده ام. اگر علاقمند به فلسفه زندگی و... باشید به نظرم خوشتان میاید
داستان پردازی ضعیف. فلسفه پردازی قوی. اگه دنبال یه قصهی جذاب هستید این کتاب رو پیشنهاد نمیکنم.
شما برو "ملت عشق" رو بخون ناموسا
یک کتاب یخ وبیمزه بااین پول میتونستم چهارجلدکتاب خیلی خوب بگیرم متاسفانه
رمان بسیار خسته کننده و کسل کننده و نویسنده بیشتر میخواسته موضوع را کش بده و حجم کتاب را زیاد کنه. به هیچ وجه انتطاری که از یک رمان فلسفی و عمیق داریم برآورده نمیکنه. من که عمیقا متاسفم از وقتی که صرف خواندن این کتاب کردم. هر چند که ترجمه بسیار خوبی داره ولی چنانچه به موضوعات فلسفی علاقمند هستید وقتتان را صرف این کتاب نکنید. بیشتر برای سرگرمی و وقت گذرانی است تا یک موضوع عمیق فلسفی
کتابی که مدام سردوراهی انجام چه کاری قرارت میده