کتاب آقا خاش خاشی

Mr. Khash Khashi
ماجراهای مردم شهر عجیب
کد کتاب : 101458
شابک : 978-6006229997
قطع : رحلی
تعداد صفحه : 20
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب آقا خاش خاشی اثر افسانه موسوی گرمارودی

کتاب «ماجراهای مردم شهر عجیب: آقا خاش‌خاشی» نوشته‌ی افسانه موسوی گرمارودی، داستان مردی به نام آقای خاش‌خاشی است. آقا خاش‌خاشی، نانوای محبوب شهر عجیب است.
او هر روز تعداد زیادی نان می‌پزد و به مردم شهر می‌فروشد. در کنار کار و کاسبی هر روزه، او عادت دارد که همیشه دو عدد نان مجانی برای مشتری آخرش کنارش می‌گذارد، اما یک روز با آمدن مشتری پولدار، تصمیم دیگری می‌گیرد و عادت هر‌روزه‌اش را کنار می‌گذارد.
مجموعه کتاب‌های «ماجراهای مردم شهر عجیب» داستان‌هایی با پنج شخصیت متفاوت برای کودکان است. داستان‌های این مجموعه ماجرای آدم‌هایی است که در این شهر بزرگ راه خوب بودن را گم می‌کنند. «آقا لوف‌لوفی»، «آقا قاپ‌قاپی»، «آقا خاش‌خاشی» و «آقا قچ‌قچی» و «آقا چیک‌چیکی» نام داستان‌های این مجموعه‌اند.
این مجموعه ماجراهای خواندنی آدم‌هایی است که خوشحالی‌شان را گم می‌کنند و دنبال راهی برای پیدا کردن آن هستند.
کتاب «ماجراهای مردم شهر عجیب: آقا خاش‌خاشی» اثری از افسانه موسوی گرمارودی با تصویرگری عاطفه ملکی‌جو و چاپ انتشارات طلایی است. مطالعه این کتاب به نوجوان اهل مطالعه و علاقمندان به ادبیات کودک و نوجوان پیشنهاد می‌شود.

کتاب آقا خاش خاشی

افسانه موسوی گرمارودی
افسانه موسوی گرمارودی، نویسنده، ویراستار، سردبیر رشد نوآموز، مدرس دانشگاه آزاد اسلامی‌ و دکترای زبان و ادبیات فارسی است. در کارنامه او آثار زیادی به چشم می‌خورد که از جمله می‌توان به «بوی خوش گل محمدی»، «کوچک‌ترین سرباز عاشورا»، «من با دکترم دوستم»، «مهد کودک»، «جای خودم می‌خوابم» اشاره کرد. آثار این بانوی شاعر در جشنواره‌هایی مثل کتاب سال رضوی، جشنواره شهید حبیب غنی‌پور، جشنواره مطبوعات کانون و بسی...
قسمت هایی از کتاب آقا خاش خاشی (لذت متن)
مشتری ها که می رفتند، آن دوتا چونه را با وردنه پهن می کرد و توی تنور می گذاشت. تا این دوتا نان بپزد، نانوایی را جمع و جور می کرد. آن وقت نان ها را از تنور درمی آورد. روی میز جلوی مغازه می گذاشت و در نانوایی را قفل می کرد. همان موقع مشتری آخری، عصا زنان از راه می رسید. نان هارا برمی داشت و می گفت: “خدا بده برکت، آقا خاش خاشی!”