در این اثر، ماجرای خوشه گندمی روایت میشود که چندماه صبر کرده تا دانههایش برسند؛ آنوقت به آسیاب برود و نان شود؛ ولی زمانی که از خواب بیدار شد، دید هیچ خوشهای در مزرعه نیست. همه خوشهها به آسیاب رفته بودند.
خوشه طلایی در مسیر رفتن به آسیاب، بخشی از دانههای خود را به جوجههای کوچولو ، زمین و ... میبخشد و با رفتارش، مهربانی و بخشندگی را میآموزد و کودک را با زیبایی های بخشش آشنا میکند.
کتاب خوشه طلایی