گذشت زمان کمکم کرد، و پس از مدتی به دوری اش خو گرفتم، و از بودنش در نزد دیگران آزرده نمی شدم و نمی طلبیدمش، اما هنوز دوست داشتم ببینمش و مخصوصا از روی و بویش لذت می بردم. سی سال با او همدم بودن به این زودی نادیده گرفتنی نبود. با این حال، باز هم مقاومت کردم و خودم را نباختم و وانمود کردم که دیگر دوستش ندارم. و این سرسختی بالاخره به ثمر نشست و زمانی فرا رسید که واقعا دیگر دوستش نداشتم و نسبت به حضورش در نزد دیگران و در کوچه و بازار بی تفاوت شدم…