نویسنده روایت گر داستانی است که ضمن تشریح حالات و شرایط زندگی، به خوبی خواننده را با روند تقدیر آدم ها مأنوس می کند. این به مفهوم آن است که هر شخصی می تواند به راحتی و بر حسب یک اتفاق (چه با دلیل و چه بدون دلیل ظاهری) در چنین وضعیتی قرار گیرد و آنگاه خود را بیازماید. این همان لحظه ای است که هر کس سر به آسمان بر می دارد و می پرسد: «چرا من؟!»، و روزگار جوابی در آستین خود دارد: «چرا نه؟». داستان با گذر سال ها و پیش رفتن در بطن خویش، خواننده را با دلایلی سوال گونه به دنبال خود می کشد، ضمن آنکه نویسنده با قسمت درام ماجرا نیز بسترهایی دیگر از جذابیت را می گسترد. روزها می گذرند و آدم می ماند با طرح هزار «اما و شاید» که جوابی ندارد و پاسخ نهایی را همان زندگی هر روزه می دهد. پس چنین داستانی برای تمامی کسانی که تصور می کنند نظیر این مشکل را تجربه کرده اند یا حتی نکرده اند، تلنگری در خود دارد. برخی به آنچه داشته اند و قدر ندانسته اند و برخی به عدالت خداوندی. خداوندی که حتی در تنگناهای زندگی نیز با مهر به بندگانش می نگرد و این بی عدالتی ما آدم هاست که هر چه ناخوشایند را در زندگی، از خداوند خویش سوال می کنیم...
کتاب پاییز من، بهار تو