شاید اگر این سرگیجهها و رویاهای عجیب و غریب دست از سر ماهنگار برمیداشتند، همهچیز بهتر میشد.
مگر میشد جریان کتاب قهوهای و شباهت دخترهای توی کتاب با مادرش را فراموش کند؟ همهجا پر از نشانه است، نشانههایی که به ماهنگار میگوید: «هی! مادرت دارد یک راز بزرگ را از تو پنهان میکند. رازی که زندگی هر دوی شما را عوض کرده!» و از همینجاست که داستان ماهنگار آغاز میشود، داستان دختر ۱۴سالهای آرام که با آهو، دوست پر شر و شور و شیطانش همراه میشود تا راز مادربزرگش را کشف کند...
کتاب جشن خاکستر