سگی که کتاب ها را دوست داشت نوشته «رولد دال» توسط نشر «چکه» منتشر شده است. سگ دوست داشت به آنها دست بکشد، بویشان کند و حتی در بلغشان دراز بکشد. برای همین تصمیم میگیرد کتابفروشی باز کند. کتابهایش را از توی جعبه بیرون میآورد و همه را برای بازگشایی کتابفروشی روی هم میچیند. بعد هم بلندگویش را برمیدارد و همه را خبر میکند تا به کتابفروشیاش بیایند. روز بازگشایی حسابی هیجانزده است. دوش میگیرد، موهایش را سشوار میکشد، بینیاش را میگیرد و بالاخره کتابفروشی را افتتاح میکند و آماده است تا جشن بگیرد. اما هیچکس هیچکس نیامده است. سگ کوچولو باید خودش را سرگرم کند. تا برای خودش چای میریزد، خانمی وارد کتابفروشی میشود و یک چای با شیر و شکر میخواهد. اما سگ کوچولو جواب میدهد که فقط کتاب میفروشد. خانم هم ناراحت میشود و قهر میکند و از آنجا میرود. سگ کوچولو دوباره تنها میشود. باز هم صبر میکند و صبر میکند و صبر میکند. بالاخره مردی وارد کتابفروشی میشود. او دنبال نشانی جایی میگردد. وقتی مرد میرود، سگ کوچولو غمگین غمگین است. برای همین تصمیم میگیرد تا دیگر بیشتر از این منتظر نماند. از توی قفسه کتابی دربارهی دایناسورها برمیدارد و شروع میکند به خواندن. وقتی کتاب میخواند فراموش میکند که منتظر است. فراموش میکند که تنهاست… انگار تمام دایناسورها کنارش هستند. وقتی کتاب دایناسورها را میخواند، فراموش میکند که توی کتابفروشی نشسته است. بله درست است سگ کوچولو حسابی سرگرم شده اما بالاخره چطور میشود؟ آیا کسی به کتابفروشی او میآید؟ از کتابی خوشش میآید؟
کتاب سگی که کتاب ها رو دوست داشت