وقتی کوچک بودم، قایق حلبی کوچکی داشتم (در آن زمان قایق پلاستیکی نبود). آن قایق کوکی بود و وقتی به حمام می رفتم آن را توی وان می گذاشتم و با آن بازی می کردم. روزی بدنه ی قایق کوچکم سوراخ شد و قایق پر از آب و غرق شد. پس از آن، تا چند هفته بعد، هر وقت به حمام می رفتم با نگرانی توی وان دراز می کشیدم و فکر می کردم که نکند پوست بدن من هم مثل بدنه ی قایق سوراخ شود و بدنم پر از آب شود و غرق شوم. اما هرگز چنین اتفاقی نیافتاد و من از پوست ضدآب و نفوذناپذیری که بدنم را پوشانده بود، حسابی حیرت کردم. چه با قایقی کوچک بازی کنید، چه نکنید، در ماه سخت و دلگیر ژانویه، حمام داغ برای همه ی ما بهترین جاست. مدت ها از شور و شوق کریسمس می گذرد و به زودی مدرسه ها دوباره باز می شود و جز روزهای سرد آینده، واقعا چیزی نیست که چشم به راهش باشیم. اگر دست من بود، ماه ژانویه را به کلی از تقویم برمی داشتم و به جای آن یک ماه ژوئیه ی دیگر می گذاشتم ...
اما جادوی قلم رولد دال در هیچ اثر دیگری به اندازه ی کتاب «ماتیلدا» جاودان و مسحورکننده نیست.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟