آقای هوپی در طبقه بالای ساختمان سیمانی بلندی، آپارتمان کوچکی داشت. او مرد تنهایی بود. همیشه تنها زندگی کرده بود و حالا که بازنشسته شده بود، بیش تر از قبل احساس تنهایی می کرد. آقای هوپی در زندگی دو چیز را عاشقانه دوست داشت. اولی گل هایی بودند که در ایوان آپارتمانش توی گلدان، کاسه و سبد پرورش می داد. تابستان ها ایوان کوچکش غرق رنگ و زیبایی می شد. دومین عشق آقای هوپی سری بود که او درباره اش به کسی چیزی نگفته بود. ایوان طبقه پایینی، به نسبت ایوان آقای هوپی کمی بیش تر جلو رفته بود. برای همین، آقای هوپی همیشه می توانست همه چیز آن پایین را به خوبی ببیند. این ایوان متعلق به خانم زیبا و میان سالی به نام خانم سیلور بود ...
اما جادوی قلم رولد دال در هیچ اثر دیگری به اندازه ی کتاب «ماتیلدا» جاودان و مسحورکننده نیست.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟