در بزرگترین و گل آلودترین رودخانه ی آفریقا، دو تمساح سرهایشان را از آب بیرون آورده بودند. یکی از آن دو غول پیکر بود؛ اما آن یکی زیاد بزرگ نبود. تمساح غول پیکر پرسید: "می دانی امروز دلم می خواهد ناهار چی بخورم؟" آن یکی که زیاد بزرگ نبود، گفت: "نه، دلت می خواهد چی بخوری؟" تمساح غول پیکر خندید و با این کار صدها دندان سفید و تیزش را نشان داد و گفت: "برای ناهار امروز، دلم می خواهد یک بچه ی چرب و چیلی و آبدار بخورم." آن یکی که زیاد بزرگ نبود، گفت: "من هیچ وقت بچه ها را نمی خورم. من فقط ماهی می خورم." تمساح غول پیکر فریاد زد: "هه هه هه! مطمئنم اگر همین الان یک بچه ی چاق و چله آن طرف رودخانه شنا می کرد، می پریدی و یک لقمه چپش می کردی!
اما جادوی قلم رولد دال در هیچ اثر دیگری به اندازه ی کتاب «ماتیلدا» جاودان و مسحورکننده نیست.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
از آثار کلاسیک جاودان گرفته تا شاهکارهای مدرن، به نظر می رسد که نویسندگان همیشه از واقعیت های غم انگیز و غیرمعمول زندگی خود برای خلق داستان های به ظاهر خیالی استفاده می کرده اند.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟