رادار صدایم می کند. می روم پای صفحه رادار. نمی شنوم از رادار چه می گویند. می بینم. نقطه تپنده ناو عراقی به سرعت شانزده گره رسیده و حالا روی رادار دو تکه شده. تمام نقشه های ذهنی ام به هم می ریزد. دو ناو بودند از اولش نزدیک به هم حرکت می کردند و حالا که سرعتشان زیاد شده، موج آن هارا ازهم جدا کرده و چیزی نمانده از موقعیت روبه روی من بگذرند و اگر من کاری نکنم، یکی شان حتما کشتی هارا می زند و بعدش معلوم نیست چه کاری باید کرد. دیر بجنبم حرکت من را هم تشخیص می دهندو خودم را هم می زنند.
کتاب خواهرم جوشن