"حصار و سگهای پدرم" به قلم "شیرزاد حسن"، نویسنده ی اهل اربیل عراق، یکی از مشهورترین رمان های نوشته شده به زبان کردی است که "مریوان حلبچه ای" آن را بازگردانی کرده و نشر چشمه در صد و شش صفحه به انتشار رسانده است. "شیرزاد حسن" این کتاب را در زمان حاکمیت رژیم بعث در عراق به رشته ی تحریر درآورد اما بعد از گذشت یک دهه توانست رمان را در شهر سلیمانیه منتشر کند. "حصار و سگهای پدرم" به سبب استفاده ی نویسنده از تکنیک ذهن سیال و بهره بردن از زبانی قوی برای بیان رویدادها، یکی از شاخص ترین نمونه های داستانی در ادبیات کرد و نقطه ی عطفی در جریان داستان نویسی این زبان به شمار می رود.
"حصار و سگهای پدرم" اواخر دهه ی هفتاد توسط نویسنده به یک ناشر ایرانی برای چاپ تحویل داده شد؛ اما به این سبب که "شیرزاد حسن" راضی به پذیرش سانسور داستان نشد، با تاخیری چندساله در سال 1382 در ایران منتشر شد و به جهت استقبالی که مخاطبان از این قصه داشته اند، تا کنون چندین بار مورد تجدید چاپ قرار گرفته است.
درون مایه ی داستان "حصار و سگهای پدرم" از "شیرزاد حسن"، به تصویر کشیدن ظلم و ستمی است که پدر خانواده در جامعه ی پدرسالار، بر اعضای خانواده اش روا می دارد. در این قصه، پسر ارشد نقش راوی را برعهده داشته و از قصد خود برای نابود کردن پدر و رهایی باقی اعضای خانواده سخن می گوید. پدر دور خانه اش حصار کشیده و تمامی اعضا ملزم به اجرای فرامین او هستند، وگرنه آنچنان مجازاتی بر سرشان فرود می آید که از زنده بودن پشیمان شوند.
قبل از آن که یکی از پسران یا دخترانم خیال بدی به سرش بزند، من آن را در خواب می بینم. شما اگر در دل خود حرفی بزنید، من می شنوم. زن های خوبی باشید و به پسران تان بگویید هیچ کدام شان لیاقت جانشینی مرا ندارند. از این به بعد در تالار حصار می نشینم و صاحبان هر نیت بد، فکر و خیال ناروا و خواب های حرام را سخت کیفر می دهم. سزای هر خیال خام ده ضربه ترکه و هر خواب خیانتکارانه ده تازیانه است. سوگند می خورم که دلم برای دخترها نسوزد و توی طویله ی ماده خرها آن ها را به بند بکشم. وای به حال زن هایی که جلو چشمان من آدامس بجوند یا آب بخورند یا این که ببینم دخترانم با بی شرمی موهاشان را باز می کنند و شانه می زنند. به حصارم سوگند می خورم که همه ی آینه ها را بشکنم. دیگر حرمتی برای این حصار باقی نگذاشته اند. گاه و بی گاه می شنوم که پسرها و دخترهای نوجوان تازه بالغ شده زیر لب آواز می خوانند. حیا نمی کنند، وقت و بی وقت صدای فروخورده ی خنده هاشان را می شنوم…
اگر من نبودم این حصار از خیلی پیش تر بر سر شما ویران شده بود. هنوز مانده تا دنیا را بشناسید… باید بزرگ تر شوید تا بفهمید من چه قدر شما را دوست داشته ام و همه ی تف و فحش هایم چه حکمتی داشته است. تا نمیرم قدرم را نمی دانید و گذشته از این، من پدرتان هستم. فقط من هستم که می دانم خیر و صلاح شما در چیست. بنده حق ندارد از خدای خودش سوال کند که چرا گرسنه و تشنه اش می گذارد، چرا سیلاب و آتشفشان و توفان و گردباد برایش می فرستد… و چرا این جا سرماست و آن جا گرما… بچه هم همین طور… حق ندارد از دستور پدرش سرپیچی کند، پسر و دختر من آن گاه نزد من شیرین و دوست داشتنی اند که به اوامر من گوش بسپرند. کتاب های مقدس هم همین را می فرمایند… می دانید که چرا کوچولوها را بیشتر دوست دارم؟ می بینم حتا در غذا خوردن و لباس پوشیدن و سرفه کردن درست حرکت های مرا تقلید می کنند. من چنینم و سایه ی خودم را دوست دارم!
واقعا خیلی کتاب خوبیه ارزش خوندن رو داره حتما بخونید
بسیار چرت بود
یک اثر معمولی
چقددررر این کتاب رو دوست داشتم. درخشان، دردناک، دردنااااک💔
کتابی فوقالعاده در مورد پدرهای دیکتاتور که قطعا ارزش خوندن داره و خیلی از ماها مدلهای مختلفشو ممکنه تجربه کردهباشیم. و لطفا هرگز نشر افراز رو موجود نکنید چون که خود آقای شیرزاد حسن اعلام کردند که حق انحصاری ترجمه فقط متعلق به نشر چشمه و مریوان حلبچهای هست.
اولین صفحهی نشر افراز نقل قول شیرزاد حسن هست که قبل از چاپ چشمه حق چاپ به نشر افراز واگذار شده این وسط معلوم نیست دقیقا حرف کدوم انتشارات واقعیه
صفحهی اول نشر افراز اجازه ای که شیرزاد حسن برای چاپ داده اومده ظاهرا آقای شیرزاد حسن بسیار معلوم الحال تشریف دارن که به دو انتشارات مختلف اجازهی انحصاری چاپ اثر رو دادن