قبل از آن که یکی از پسران یا دخترانم خیال بدی به سرش بزند، من آن را در خواب می بینم. شما اگر در دل خود حرفی بزنید، من می شنوم. زن های خوبی باشید و به پسران تان بگویید هیچ کدام شان لیاقت جانشینی مرا ندارند. از این به بعد در تالار حصار می نشینم و صاحبان هر نیت بد، فکر و خیال ناروا و خواب های حرام را سخت کیفر می دهم. سزای هر خیال خام ده ضربه ترکه و هر خواب خیانتکارانه ده تازیانه است. سوگند می خورم که دلم برای دخترها نسوزد و توی طویله ی ماده خرها آن ها را به بند بکشم. وای به حال زن هایی که جلو چشمان من آدامس بجوند یا آب بخورند یا این که ببینم دخترانم با بی شرمی موهاشان را باز می کنند و شانه می زنند. به حصارم سوگند می خورم که همه ی آینه ها را بشکنم. دیگر حرمتی برای این حصار باقی نگذاشته اند. گاه و بی گاه می شنوم که پسرها و دخترهای نوجوان تازه بالغ شده زیر لب آواز می خوانند. حیا نمی کنند، وقت و بی وقت صدای فروخورده ی خنده هاشان را می شنوم…
اگر من نبودم این حصار از خیلی پیش تر بر سر شما ویران شده بود. هنوز مانده تا دنیا را بشناسید… باید بزرگ تر شوید تا بفهمید من چه قدر شما را دوست داشته ام و همه ی تف و فحش هایم چه حکمتی داشته است. تا نمیرم قدرم را نمی دانید و گذشته از این، من پدرتان هستم. فقط من هستم که می دانم خیر و صلاح شما در چیست. بنده حق ندارد از خدای خودش سوال کند که چرا گرسنه و تشنه اش می گذارد، چرا سیلاب و آتشفشان و توفان و گردباد برایش می فرستد… و چرا این جا سرماست و آن جا گرما… بچه هم همین طور… حق ندارد از دستور پدرش سرپیچی کند، پسر و دختر من آن گاه نزد من شیرین و دوست داشتنی اند که به اوامر من گوش بسپرند. کتاب های مقدس هم همین را می فرمایند… می دانید که چرا کوچولوها را بیشتر دوست دارم؟ می بینم حتا در غذا خوردن و لباس پوشیدن و سرفه کردن درست حرکت های مرا تقلید می کنند. من چنینم و سایه ی خودم را دوست دارم!