سخن از جلال ستاری است و آوردن عناوینی چون «استاد»، «دکتر»، «اندیشمند» و... برای او بیهوده است. زیرا نه چیزی بر زندگی پربارش میافزاید و نه کمترین ارزشی برای او داشت و نه من فکر میکنم بتوان گستره و عمق رفتار و اندیشۀ او را به این عناوین تقلیل داد. از همینرو در این کتاب، که به یاد این معلّم واقعی برای بسیاری از همنسلان ما و از ما جوانتر منتشر میکنیم، صرفا از نام او، نه چیزی کمتر و نه چیزی بیشتر، بهره میبریم. جلال ستاری امروز، و نه فقط امروز، که سالهاست خود به یک «فضیلت» و به یک «الگو» بدل شده است. شاید برخی بگویند، لازمۀ رسیدن ما به مدرنیته و خروج از زمان و زمانه سلطۀ سنت و نوگریزی و انسداد فکری، آن باشد که همۀ الگوهای پیشین و همۀ کسانی را که در فرهنگ ما با عنوان «بزرگان» شناخته میشوند، کنار بگذاریم و همه را از دم تیغ آنچه «نقد صریح» مینامند، بگذرانیم تا ذهنیت بهاصطلاح انتقادیمان بر روحیۀ عقبافتادۀ سنتیمان چیره شود. اما بهمثابۀ یک فرهنگشناس، و با تجربهای بیش از چهلسال کار فرهنگی در همۀ ردههای دانشگاهی و عمومی و روشنفکرانه، فکر میکنم دارای حداقلی از مشروعیت باشم که بگویم: چنین نیست. راه رسیدن به اندیشۀ پویا و پیچیدهای که برای زیستن، بهویژه زیستن آبرومندانه و در راه خیر جمعی، در جهان کنونی به آن نیازمند هستیم، نه از نابودکردن همۀ سنتها میگذرد و نه از پذیرش بیچونوچرای همۀ پدیدههایی که تصور میکنیم مدرن و «بهروز» هستند. درست برعکس، همانگونه که امروز شاهدش هستیم، در صد سال اخیر، اصراری در این زمینه وجود داشته و دارد. این پافشاری نادرست اولیه که در ابتدای قرن ما شکل گرفت، با موج بزرگی از یک واکنش ضدمدرن در نیمۀ دوم قرن روبرو شد و نتیجۀ این تقابل همان است که میبینیم: جامعهای در موقعیت اسفبار، ابتدا از دوقطبیشدن و سپس از چندقطبیشدن، که درنهایت به یک چندپارگی ذهنی و رفتاری خارقالعاده انجامید که کمتر افقی برای بهبود آن مشاهده میشود.
کتاب اسطوره شناسی به مثابه نقد فرهنگی