از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا می روم با او سلام علیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازۀ فردین او را دیدم. گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار می زند. به او گفتم: ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالا که مردم رفتند چرا نمی ری؟ پیرزن تعریف کرده چند سال پیش می خواسته دخترش را شوهر بدهد. جهیزیه نداشته به او گفته اند برو پیش فردین.
کتاب ناصر و فردین