یکی بود یکی نبود. میمونکی بود شیطون بلا و خوش ادا با سر و صدایش جنگل را روی سرش گذاشته بود. آقا میمونک با مامانش ننه میمونی، خاله خرس، دایی فیل، عمه خرگوش و بقیه در گوشهای از جنگل بزرگ زندگی میکردند. یک روز تنگ غروب ننه میمونی هر چه منتظر ماند از میمونک شیطون بلا خبری نشد. او کجا رفته بود؟ روز بعد ننه میمونی راه فتاد و رفت دنبال میمونک تا او را پیدا کند و...
کتاب کتاب عروسکی عروسی میمونک