یکی بود یکی نبود. مامان گورخر همیشه شبها لباسهای قشنگ خطخطی کوچولو را در میآورد تا او راحت به خواب ناز برود. یک روز صبح، وقتی خطخطی از خواب بیدار شد، هر چه مامان گورخر اصرار کرد، خطخطی کوچولو تنبلی کرد و لباس خطخطیاش را نپوشید و همانطور با مادرش راه افتاد و رفت توی جنگل. دوستانش، خرگوش و گوزن و آهو، تا او را دیدند، قاهقاه خندیدند و...
کتاب کتاب عروسکی گور خط خطی