1. خانه
  2. /
  3. کتاب خانه دلگیر

کتاب خانه دلگیر

نویسنده: مریم محبوب
پیشنهاد ویژه
3.2 از 1 رأی

کتاب خانه دلگیر

Khane-ye Delgir
انتشارات: نشر آمو
٪20
98000
78400
درباره مریم محبوب
درباره مریم محبوب
مریم محبوب متولد سال 1334، نویسنده افغان است که به‌خاطر نوشته‌هایش در مورد مهاجران افغان و پدرسالاری در جامعه افغانستان شناخته شده است. محبوب در سال ۱۹۵۵ در میمنه افغانستان به دنیا آمد. به دلیل اشتغال پدرش در دولت افغانستان، سبک زندگی زنان افغان را در نقاط مختلف کشور تجربه کرد. تحصیلات متوسطه را در کابل به پایان رساند و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران تحصیل کرد. پس از اشغال افغانستان توسط روسیه در سال ۱۹۷۹، محبوب کشور را ترک کرد و ابتدا به پاکستان و سپس به دهلی، هند در سال ۱۹۸۱ نقل‌مکان کرد. محبوب همراه با سایر مهاجران افغان، مجله گاهنما (مجله نامنظم) را برای ابراز مقاومت فرهنگی علیه این کشور راه‌اندازی کرد. هم حکومت کمونیستی افغانستان و هم مجاهدین. بااین‌حال، در مواجهه با فشار مجاهدین در میان جامعه افغان در هند، او بار دیگر در سال ۱۹۸۳ به کانادا مهاجرت کرد. 
محبوب اکثر آثار داستانی اصلی خود را در هنگام اقامت در دیاسپورا تولید کرد. آثار او بر سرکوب و به حاشیه راندن زنان متمرکز است و درعین‌حال شورشی را علیه هنجارها و نگرش‌های اجتماعی نسبت به زنان بیان می‌کند.
قسمت هایی از کتاب خانه دلگیر

فقط یک دروازه بود، دروازه ای بزرگ و آهنین؛ دیوارهای بلند و ضخیم از هر طرف آن را محکم گرفته بودند. صبح ها این دروازه به مثل دهنی بی دندان از هم باز می شد، جمع کثیری از کارگرانی را که به درون آن کار می کردند، با هلهله و هیاهوی خشکشان در خود فرومی برد، بعد دوباره پله های سنگین جفت روی هم می چسبیدند. هنگام غروب، بار دیگر پله ها توأم با آواز غور از هم پس می رفت. از درون آن، از آن طرف دیوارهای بلند و پراستقامت، همه کارگران با ابزار کارشان از آن محیط خفقان آور و کسل کننده یک یک بیرون می آمدند. وقتی آدم به سویشان دقیق می دید، چهره هایشان به نظر خنده آور می رسید. با آخرین نیرو جثه های استخوانی و لاغرشان را با خود می کشیدند. صورت هایشان، همه رنگ پریده و زعفرانی به نظر می رسیدند. پلک ها، گونه ها و پشت لب هایشان را قشری از سیاهی و خاک پوشانیده می بود. تنبلی و کسالت، سستی و بی ارادگی در حرکاتشان به چشم می خورد. بعضی ها تعادلشان را از دست می دادند، گویی فاصله های زیادی را پیموده اند. از هیچ چیز خوششان نمی آمد، خنده نداشتند. اگر احیانا خنده بر لبانشان رنگ می زد. فوری گم و ناپدید می شد. مثل اینکه چیزی تحمیلی را با خود حمل می کنند. چهره هایشان عموما عبوس و ترش و میان دو ابرویشان چین های بزرگ افتاده می بود.

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره "کتاب خانه دلگیر" ثبت می‌کند