بابا روباه برای روبیکو و ماما روباه قصه می گفت. اما یک دفعه از لانه ی بالایی صدای پا آمد: تق تق تق!... تق تق تق!... ماما روباه گوش هایش را گرفت و گفت: آخ! چی کار کنیم از دست این همسایه ها! چند دفعه بهشان بگوییم یواش تر؟ بابا روباه آه کشید و گفت: کاش، به جای اینکه برویم با آن ها دعوا کنیم، راه بهتری پیدا کنیم و...
کتاب کفش های بافتنی