بیشتر افراد کاروان بیرون زائرسرا جمع شده بودند. غفور پرچمی را دست گرفت و جلوتر از همه حرکت کرد. بقیه هم دنبال او راه افتادند. یکی از خدمه کاروان با صدای بلندی گفت: «الموت لآمریکا. الموت لاسرائیل.»
زوار همین را تکرار کردند. صدایشان در خیابان پیچید. زیور پرچمی را که غفور تکان میداد، دید. دهانش را به گوش بهناز نزدیک کرد و گفت: امروز حاج غفور خیلی خوشحاله. عروسی دخترامونم اینقدر خوشحال نبود.
(برگرفته از متن ناشر)