در این پیدا نمی شود چرا صندلی
حتی یکی برای تو بنشینی کجاست
و اصلا تو این جا که یکی هم ندارد این جا چه می کنی؟
تو عادت به این چنین قناعت کرده یی
در این اتاق سراسر سفید
حتا یک صندلی بر آن بنشینی اگر چه نیست
اما تو قناعت به کم ترین نشسته یی روی پاهایت
همه چیزی به کنار
با همین ادعا که نداری
با همین سرت که پایین
نشان داده یی که می توان چنین کرد
و من تو را به همین نشان که می دهی که تو را می شناسم.
کتاب از تو چیزی که تشنه ام