تردید... شک و دودلی! وقتی تردید به جان آدمی می افتد دیگر کوچک ترین نشانه ها برایت آیه ای قطعی است و قضاوتت را خواهی کرد، حتی بی منطق! آن وقت به رفتن می اندیشی، رفتن و اثبات خویشتن و دیگر فکر نمی کنی که کندن سخت نیست می توان رفت به سادگی، جایی دور از دسترس ولی آیا جایی برای ماندن هم داری؟! آنگاه هر اشارتی کوچک از عشق پناهگاهی می شود برای تکیه، برای اثبات خویش بدون آن که بدانی گاهی انتخاب های آدمی در راه اصلاح یا برگشت ندارد و فهمیدن این عبارت که «ارزشش را نداشت!» خیلی دیر و خیلی دور رخ می دهد! چقدر بد است تردید و شک به آن که باید تکیه گاهت باشد و پناهت اما بدتر از آن، تصمیم گیری در پریشانی است و اینکه هیچگاه نفهمی قضاوتت تنها از سر درهم ریختگی و پریشانی بوده و یا این که درست قضاوت کرده ای؟