در این کتاب، ماجرای زندگی رعیتها و خانها در آبادی نزدیک قلة سبلان از زاویة دید سومشخص روایت میشود؛ «یونس» که طبع آرام، صداقت و سختکوشی و دستگیری از رعیت مهمترین ویژگی او به شمار میرود خان ده پایین است. «اصلان» خان ده بالا مدتهاست که در پی نقشههای حسابشده به دنبال خرید زمینهای کشاورزان و مالکان ده پایین است و بدینمنظور حربههای کاری و خطرناکی به کار میبرد و آن، به طمع انداختن و فریب مردم ساده است. «مارال»، دختر یونس، با چشمانی عمیق به رنگ دریا خود را خوشبخت احساس میکند، بهار با همة شکوه و لطافتش از راه رسیده و طبیعت به او آرامش و لذت و امنیت میدهد. سرزمین او نعمتهای بیشماری در اختیار اهالی گذاشته و مانند قطعهای از بهشت است. دختران با خوشی سوار بر اسبها شده و با لذت خود را به دست باد میسپارند. تا این که یونس با مهربانی به مارال میگوید که اوضاع ده طوری نیست که بتواند مانند گذشته هرزمان که خواست رفت و آمد کند. به او میگوید که تنها و دیروقت از ده بیرون نرود و این حرفها علایمی از آرامش قبل از طوفان است و شاید تکرار حوادث شوم گذشته و اختلاف بین خانها.
کتاب دختران سبلان