پر کن پیاله را/ کاین آب آتشین،/ دیری ست ره به حال خرابم نمی برد.../ این جامها که در پی هم میشود تهی؛/ دریای آتش است که ریزم به کام خویش؛/ گرداب می رباید و آبم نمی برد.../ هان ای عقاب عشق!/ از اوج قله های مه آلود دوردست؛/ پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من؛/ آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد.
هوا هوای بهار است و باده بادۀ ناب/ به خنده خنده بنوشم جرعه جرعه شراب./ در این پیاله ندانم چه ریختی، پیداست/ که خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب./ فرشته روی من، ای آفتاب صبح بهار/ مرا به جامی از این آتشین دریاب./ به جام هستی ما ای شراب عشق بجوش!/ به بزم سادۀ ما ای چراغ ماه بتاب!/ گل امید من امشب شکفته در بر من/ بیا و یک نفس ای چشم سرنوشت بخواب./ مگر نه خاک ره این خرابه باید شد؟/ بیا که کام بگیریم از این جهان خراب.
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی/ اهنگ اشتیاق دلی دردمند را/ شاید که پیش ازین ,نپسندی به کار عشق/ ازار این رمیده سردر کمند را/ بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت/ اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست؟/ بگذار تا بگویمت:این مرغ خسته جان/ عمری است درهوای تو از اشیان جداست/ دلتنگم انچنان که گر ببینمت به کام/ خواهم که جاودانه بنالم به دامنت/ شاید که جاودانه بمانی کنار من/ ای نازنیین که هیچ وفا نیست با منت.