تا چشم کار می کند چمدان دیده می شود. کشور پر شده از چمدان. چمدان های قهوه ای کوچکی توی قطارها و روی گاری ها و بسته شده روی سقف اتوبوس ها. چمدان هایی در دستان زنان و مردانی که در جاده های قدیمی کشور در رفت و آمدند. چمدان هایی که بچه ها به دنبال خود می کشند. چمدان هایی رها در جوی ها و ازهم گسیخته در راه پله ها. مردم چمدان های قهوه ای کوچکی با خود حمل می کنند. هر آنچه می توانسته اند در این چمدان ها جا داده اند: یک دست لباس گرم، عکسی از عزیزانشان، و کتابی نفیس. به خیال خود این چمدان های کوچک را به جای امنی می برند و امیدوارند مامنی بیابند که چمدان ها را زمین بگذارند و محتویاتش را بیرون بیاورند. باید یک چمدان کوچک قهوه ای بشوی. باید محکم بسته شوی و از ثروت با ارزش خود، هر آنچه می توانی در خود جا دهی،نگهداری کنی. از قلبت، از ذهنت، و از روحت. باید چمدان کوچکی شوی و سعی کنی به خانه فکر نکنی.