با صدای برخورد شی به زمین مینو و مادر سراسیمه دویدند بیرون. مهتاب توی هال بود. با ناراحتی زل زده بود به واکر. مادر،فوری، واکر را از زمین بلند کردو دلجویانه خطاب به مینو گفت:«خودت را ناراحت نکن،مادر.گاهی پیش می آد دیگه.» مینو، اما هیچ نگفت.سری تکان داد و برگشت به اتاقش.کمی بعد در دستشویی به هم خورد وصدای تق تق برخورد پایه های واکر به کف، در صدای ممتد هود (هوابر) آشپزخانه گم شد. مادر سرک کشید،مهتاب را از پشت سر می دید که با شانه های لاغر و آویخته به طرف اتاقش می رفت.نفس راحتی کشید و برگشت سرقابلمه...