یوهاااا!!
خوش آمدی. بیا بنشین. کاری به اون زامبیهای بیرون نداشته باش. میخوام برایت یک قصه تعریف کنم. اما نه یک قصهی معمولی.یک داستان ترسناک! در این داستان با کارتر، اسمه و آرنولد آشنا میشوی. سه تا همکلاسی که یک شب مجبور میشوند در مدرسه بمانند. پشت درهایی که با قفل و زنجیر بسته شده. یک نفر هم در زیرزمین مدرسه منتظر آنهاست. نگهبان مدرسه، یا بهتر بگویم نگهبان شب. و البته چیزهای سیاهرنگی که در تاریکی و مه راه میروند و هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشوند...