وقتی فرنسیس به خانه ی آلبرت رسید، دید که او پاکتی سنگین و بزرگ در بغل گرفته و دارد از خانه بیرون می آید. فرنسیس گفت: بیا بیس بال بازی کنیم. آلبرت جواب داد: نمی توانم. امروز روز گردش من است. فرنسیس پرسید: برای گردش کجا می روی؟ آلبرت گفت: نمی دانم. همین دور و بر گردشی می کنم تا گرسنه شوم و بعد ناهار می خورم و...