سرش را پایین می اندازد و زیر لب میگوید «ما برای جنگ با ایران هم نقشه ایران و هم زبون فارسی رو خوب یاد گرفتیم.» بعد ادامه می دهد «پنجره کوپه رو باز کردم و منتظر فرصتی برای فرار موندم. بعد از ایستگاه زنجان از پنجره کوپه بیرون رفتم و خودم رو به این کوپه رسوندم و منتظر موندم با توقف قطار بیرون برم. خودم رو با پتویی که کف سالن انبار بود پوشوندم تا کسی من رو نبینه. نمیدونم چطور خوابم برد و اون خواب رو دیدم!»
(برگرفته از متن ناشر)
تاثیرگذار بود..
سلام من علاقه دادم یک حادثه از فرار زندانیان جاسوسان عراقی زندانی در ایران را برای خانم ساداتیان نقل کنم اگه زحمت نمیشه نحوه ارتباط را بفرمایید یا بفرمایید با شماره من ۰۹۱۹۴۹۳۹۶۲۸ سرهنگ راد هستم تماس بگیرند ممنون میشم
درخدمتتون هستم جناب راد