«شرلوک هولمز و برج سرخ» رمانی پلیسی است که داستان قتلی عجیب را در شب احضار روح روایت می کند. ماجرای داستان به سال 1894 مربوط می شود. پس از جلسهی احضار ارواح در عمارتی روستایی، جسد زنی جوان در اتاقی قفلشده پیدا میشود. واتسون، دستیار شرلوک به یک مهمانی آخرهفته که جلسهی احضار ارواح هم در آن برگزار می شود دعوت شده اما او بهرغم روبهرو شدن با واسطهای مشکوک و دیدن یکی از ارواح خانواده، همچنان قانع نمیشود تا اینکه جسد زنی در اتاقی که از داخل قفل شده پیدا میشود. هولمز برای تحقیقات درمورد اتفاقات عجیب عمارت کرینها دعوت میشود، اما درمییابد که تکتک مهمانها رازی را پنهان کردهاند. هولمز و واتسون باید حقیقت را آشکار کنند و وجود پدیدههای ماورایطبیعی را بیازمایند.
در بخشی از کتاب «شرلوک هولمز و برج سرخ» آمده: «هولمز گفته بود: «تنها چیزی که واقعا براتون اهمیت داشت افزایش منابع مالی کلیسا بود، اون هم به قیمت گرفتن آزادی همیشگی مادام فار. نمیتونم تصور کنم که حتی بدترین فرد مسیحی برای تسویهحساب و انتقام گرفتن از کسی دست به چنین کاری بزنه. اما هرچند رفتار لرد برکلی درمورد شما بر اساس برداشتی اشتباه بود، اما مجازاتی شدید و بیشازحد اعمال کرده که شاید شما اون رو سزای خودتون بدونین، اما من دوست دارم اون رو کفاره بنامم. هر آدمی در چنین شرایطی میتونست فکر کنه که شما تئوبالد کرین رو کشتین، و با چنین باوری چه کسی پسر لرد رو بهخاطر خشمش سرزنش میکرد؟ با توجه به شرایط روحی و فکری لرد برکلی، من از شما چیزی رو میخوام که مهمترین اصل مسیحیت، یعنی بخششه. اگه موافقت کنین که نام لرد برکلی وارد پروندههای پلیس و اخبار روزنامهها در این موضوع نشه، من هم از بازپرس نخواهم خواست که شما رو بازداشت کنه. چطوره، منصفانهست؟»
کتاب شرلوک هولمز و برج سرخ