وقتی به تاریخچه ی حضور افکار پارانوئیک در دستگاه های فرهنگی آمریکا نگاهی می اندازیم، به خوبی درمی یابیم که این نگاه به زیست بیرونی، که کاسه ای زیر نیم کاسه است و اف بی آی و سی آی ای مدام در حال توطئه و سپس لاپوشانی هستند، با روند مدرن شدن کشور هم راستا بوده است. از همین روست که دقیقا وقتی که رئیس جمهور آمریکا در اوایل دهه ی شصت ترور شد، تیر خلاصی به تفکر سنتی جایگاه او در جامعه زده شد و در کنار انقلاب ها و جنگ علیه تبعیض نژادیْ پارانویای جمعی بخشی از چاشنی دهه ی شصت شد. این روند از سال های پس از جنگ جهانی دوم ذره ذره شکل گرفت، اما برای یافتن اولین سرنخ ها باید نقبی به گذشته بزنیم؛ به اولین سال های ظهور رایش سوم.
از «سرمقاله» - سجاد موسوی
این آتش در دوردست که زندگی جوان های شعله ور را تهدید می کند، جایگزین همان تهدید ناشناخته و مرموزی است که در سراسر وضعیتی که در آن هستم، احساس می شود؛ با این تفاوت که تهدید گذشته جای خود را به اضطرار آینده داده است. تهدید و اضطراری که می توان آن را به شکل های مختلفی تعبیر و تصور کرد. این آتش بزرگ در وهله ی اول و در لایه ی ظاهری، به تغییرات زیست محیطی و گرمایش زمین اشاره دارد و اطمینان خاطر کذایی شخصیت های فیلم از اینکه آتش به آن ها نمی رسد، گویی از این فرض ناشی می شود که اروپا آخرین جایی ا ست که تحت تأثیر تحولات آب وهوایی قرار می گیرد. اما در سطحی دیگر آیا این آتشی که جنگل شعله ور را فراگرفته است، تمثیلی از دنیای تهدیدکننده و ویرانگری نیست که بزرگ تر ها خلق کرده اند؟ دنیایی که می آید تا فیگورهای جوانش را در خود ببلعد.
از «نگاهی به فیلم شعلهور»- مسعود مشایخی راد
نور قرمزی که تقریبا بر سراسر فیلم سایه افکنده می تواند نشانه ای برای نزدیکی زمان ذبح قربانی باشد. رنگ قرمز در مسیحیت نماد خون مسیح است، خون قربانی. شعله های آتشی که شبانه بر کنگره ی پنجره ها فروزان اند برای دورکردن عجیب الخلقه هایی است که هنگام تاریکی همچون حشرات الارض طغیان می کنند. آن ها نمودی از گناهان و تباه کاری های انسان هستند که نسل بشر مجبور شده برای دوری از گزندشان خود را در میان آتش محصور سازد، چونان جهنمی خودساخته. مسافر پشیمان می شود و می خواهد برگردد، اما از بخت بد، جزر راه دریا را بسته و خروج از جزیره ناممکن است. همان موقع دوباره سر راهش در مهمان خانه به پیرمرد دیوانه برمی خورد و جریان تفأل به کتاب مقدس تکرار می شود. این بار چنین آیه ای می آید: «ای خداوند، می دانم که طریق انسان از آن او نیست و آدمی که راه می رود قادر بر هدایت قدم های خویش نمی باشد.»
از «نگاهی به فیلم بازدیدکنندهی موزه» - بصیر علاقهبند
اگر روایت فلسطینی از تبعید بازگشته ای، قریب به سی سال است که در سکوت خود ناظرش در فیلم هایش جریان دارد، همچون آن جوان کور اهل روستای سلکه ی فلسطین در رمان «وقایع غریب غیب شدن سعید ابونحس خوشبدبین» که دهه ها تا مرگش پنهان و در سکوت باقی ماند تا شناخته و اخراج نشود، فیلم ساز اسرائیلی شرورانه درون جغرافیایی آخرالزمانی، هر شکلی از سکوت را کناری زده و هر جمله اش حتی آرام ترینشان به فریاد می ماند. کارگردان می خواهد داستان «عهد التمیمی» را بسازد، در گیرودارهای مجوز و بودجه است و دوربینش از ماجرای دختر مبارز فلسطینی به ماجرای مواجهه با دختر جوانی آمده که شهروند درجه یک اسرائیل است و تصمیم گیرنده در ساخته شدن یا نشدن فیلم او. لپید، منظرهای فلسطینی را با آن شهرهای هزاره ها، ساحل و دریایی که مسیح در آنها راه رفته، خانهباغ های بزرگ، زیتونزاران و همه ی مکان مندی سرشار از تنوع را به فلسطینی ها واگذار کرده و واقعیت برهوت اسرائیلی بودن را در تصویرش از شهر (ک) اسرائیلی نشان می دهد : «مادرم که فیلم نامه نویسه، همیشه می گه در نهایت جغرافیا برنده ست. این حرف من رو یاد آراوا می اندازه... مادرم این رو درباره ی اسرائیل می گفت و البته نه لزوما در معنایی خوب!»
از «نگاهی به فیلم زانوی عهد» - انوش دلاوری