اینکه بگوییم سوفیا زیبا بود در وصف زیبایی اش کم لطفی کرده ایم. چهره و اندامش آرزوی هر مردی بود. چهره ای که الهام بخش شعر و شاعری یا حتی دوئل در سحرگاهان بودو
وقت گذراندن با سوفیا برای آنتونی عادتی خوشایند بود. زیبایی انکارناپذیر، قلب رئوف و خصوصیات فردی سوفیا، آنتونی را به فکر زندگی با او زیر یک سقف انداخته بود. تیزبین بود و با رفتار معقولش مواقع پر تنش را به خوبی مدیریت می کرد. به طرز عجیبی افراد را درک می کرد. دوستی عمیقی بینشان ریشه دوانده بود و آنتونی بخشی از روحش را به سوفیا بخشیده بود که هرگز برای کسی فاش نکرده بود.
خلاصه که آنتونی دیوانه وار عاشق سوفیا الیوت شده بود. از صمیم قلب می خواست سوفیا با او هم قدم شود تا کنتس بعدی ویلشر باشد. به گمانش سوفیا موافق این تصمیم بود. برقی که در چشمانش می دید به او ندا می داد که سوفیا از علاقه اش خبر دارد. زمانی که با هم بودند و به او نزدیک می شد، رفتار سوفیا تغییر می کرد. وقتی آنتونی چیزی می گفت یا طنازی می کرد، لذت واقعی را در خنده هایش حس می کرد.
اما اگر سوفیا علاقه ای به او نداشت چه؟ شاید مردان زیادی را دور و برش ندیده بود که بتواند از بین آنها بهترین را انتخاب کند. بهترین انتخاب که مناسب خواهر یک کنت باشد…