دلم میخواست از خوشحالی و ذوق فریاد بزنم؛ امّا سرخی و درخشش گل سرخ که بر بالای نور بیکران و طلایی پاهای او، زیبایی اغوا کننده ای را در پیش چشمان من رقم زده بود، من را به سکوت وامیداشت. از جایم جم نمی خوردم، نفس نمیکشیدم و حتی پلک هم نمی زدم تا مبادا با کوچکترین حرکتی یا نفسی هر اندازه هم کوتاه، آن زیبایی به دست آمده را با اندک خطایی، نابود کنم.