فرشید پرسید: چقد پول داری؟ گفتم: یه سکه پنجی گفت : بریم بنزین بزنیم بگردیم؟ گفتم : عشقه . ... ما هر روز دور از چشم فضا خونواده با خیال راحت و تو شهری که زیر موشک بارون بود پشت موتور و یراژ می دادیم. موشک بالای سرمون بود. خیابون شلوغ بود فرصت فرار نداشتیم. به فرشید گفتم : اگه شهید بشیم ، باباهامون از کجا ماروپیدا کنن؟