هنوز تلفن آپارتمانم قطع نشده است. صاحب خانه یا در سفر است یا رحمش آمده است. رویاها هم مرا فراموش کرده اند. از جوانی این رویا همراه من بود که در آسمان خراشی مشرف به دریا، من یک آپارتمان مجلل دارم که معماران ایتالیایی و فرانسوی آن را تزئین کرده اند و من هر صبح عبور قایق های الوان را در دریا می بینم. نه، خودم خوب می دانم دیگر رویایی نیست. هرچه هست واقعیت گزنده ی روزها و شب ها است. پیری آرام آرام همه ی رویاها را نابود می کند. همه ی رویاهای من از پنجره های بیمارستان به آسمان پرتاب شده است
کتاب آپارتمان، دریا