کتاب سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم

A dog in the house of a second-hand anarchist
کد کتاب : 14006
شابک : 978-6002965479
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 200
سال انتشار شمسی : 1397
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم اثر احمد آرام

جموعه ای از پنج داستان که با ترکیبی هنرمندانه از وقایع و عناصر گوناگون شکل گرفته است و نمایی از زندگی انسان امروز را به تصویر می کشد. داستان هایی تحت عنوان “بنگ بنگ، “سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم، “خارپشت، “بزاق مار و “دهان باز لولیتای چپ دست.

کتاب سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم

احمد آرام
احمد آرام، متولد 1330، داستان‌­نویس و نمایش‌نامه‌نویس ایرانی و مدرس تئاتر و سینما. در سال 1348 اولین داستانش در مجله‌­ی فردوسی چاپ شد. در سال 1357 به استخدام اداره‌ی فرهنگ و هنر درآمد. سپس کار را رها کرد و برای تحصیل سینما به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به عنوان کارشناس آمار در دانشگاه علوم پزشکی مشغول به کار و نهایتا نیز از همین دانشگاه بازنشسته شد. او فارغ‌­التحصیل دوره‌­ی کارشناسی بازیگری- کارگردانی از دانشگاه آزاد و کارشناسی ارشد ادبیات نما...
دسته بندی های کتاب سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم
قسمت هایی از کتاب سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم (لذت متن)
همیشه سرزده می آمدند و، به سفارش مادرشان، کمی با آنها ریاضیات کار می کردم، بعدش، بدون آنکه یاد گرفته باشند، می زدند به چاک. دیگر به این رفتارشان عادت کرده بودم. اما امشب یک جور دیگر پیداشان شده بود، گویی با صدا و رفتار آدم های ناشناس قدم به این آپارتمان گذاشته بودند؛ طوری که انگار با صورت های عاریه ای خودشان را به من رسانده بودند! فوری بلند شدم تا قبل از آنکه از حمام بیرون بزنند ترتیب شام را بدهم. تصمیم گرفتم هرچه زودتر از شرشان خلاص بشوم. بهترین و راحت ترین چیزی که می توانستم سریع درست کنم خاگینه بود. شام را روی میز غذاخوری ردیف کردم. هر دو با موهای خیس پیدایشان شد و بعد خزیدند توی اتاق خواب و صدای سشوار بلند شد. هنوز کر و کر می خندیدند. با حوله هایی که روی شانه شان انداخته بودند آمدند و پشت میز نشستند. دو لپی شروع کردند به خوردن. اصلا به من نگاه نمی کردند تا وقتی که قاشق از دستم افتاد روی پارکت و مثل ترقه صدا داد. هر دو تاشان با هم گفتند “چرا؟” گفتم “ببخشید!” اما آنها دست از خوردن کشیدند و با حوله دهان شان را پاک کردند و به من خیره شدند و دوباره پرسیدند “چرا؟!” گفتم “بی خیال!”