وقتی که با پسر عمویم و آن یکی پسر عمو، جمع سهنفره تشکیل دادیم که چه کسی برای مادربزرگ درون قبر برود، من بدون شور و مشورت جمع بندی کردم که خودم انگار که از اول صبح قولنامه این طبقه منهای دو را به نام خودم زده بودم و این حق را اختصاصا به خودم میدادم که آداب دفن مادربزرگ را شخصا به جا بیاورم. آداب دفن مادربزرگ، آدابمندی که از میان نوههایش تنها من را به آدابمندی نمیشناخت و البته در این یک مورد کاملا حق داشت. من باید ثابت میکردم که آداب را میتوانم به جا بیاورم، حالا به چه کسی اثبات میکردم؟ به دیگران که مهم نبود، پس به مادربزرگ! او که دیگر...
کتاب چهل روایت ناتمام از یک مکان تمام