یک
دو،
سه،
چهار
پنج
شش
و ... همه جا هستند روی شاخه های درختان روی ساختمان ها توی صف اتوبوس روی ورق آلومینیومی قرص ها توی قفسه فروشگاه ها توی دست آدمها روی سنگ فرش خیابان ها زیر پایم روی دکمه های کنترل تلویزیون زیر انگشتانم و می آیند بالا روی لبم و هی زمزمه می شوند و دوباره می ریزند روی انگشتانم تا شمرده شوند.
بعد آنقدر زیاد می شوند که انگشتانم کم می آیند و حسابشان از دستم در می رود. بعد لعنت است. هی لعنت می فرستم به خودم به انگشتانم به اعداد به آنکه اعداد را یادم داد.
اما هر چه فکر میکنم یادم نمی آید از که یاد گرفته ام.