کتاب حیف که حرف نمی زنند

If Only They Could Talk
کد کتاب : 14174
مترجم :
شابک : 978-9641915904
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 256
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1970
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب حیف که حرف نمی زنند اثر جیمز هری یت

در ابتدا باید گفت که این « کتاب حیف که حرف نمی زنند» نوشته جیمز هری یت دامپزشک انگلیس تبار است که در ژانری نیمه خودآگاهانه نوشته شده است. جیمز هری یت در این کتاب تجربیات خود را در دوره ای که به درمان دام های مختلف در روستاهای انگلیس می گذراند با بیانی شیرین و طنز آلود روایت کرده است. کتاب لحنی دلنشین و روان را دارد که همان آرامش فضاهای روستایی را به خوانندگان منتقل می کند. داستان این اثر داستانی از این قرار است که:

جیمز هریوت ، به عنوان یک دامپزشک باهوش به دهکده کوچک در یورکشایر درروبی می رود. او در ابتدا تصوری از دوستان جدیدی که با آنها ملاقات خواهد کرد یا ماجراهای پیش رو ندارد. در ادامه او با چالش های مختلفی رو به رو خواهد شد که از قبل تصوری از آنها نداشته است.

کتاب« حیف که حرف نمی زنند» شرح جیمز هریوت در اولین سالهای طبابت او به عنوان دامپزشک است. این کتابی است برای همه کسانی که خنده و شادی را در حیوانات می بینند و جادوی مکان های روستایی و حومه زیبا را می دانند و درک می کنند.

کتاب حیف که حرف نمی زنند

جیمز هری یت
جیمز آلفرد وایت (3 اکتبر 1916 - 23 فوریه 1995) که با نام هنری جیمز هریوت شناخته می شود، یک جراح دامپزشکیو نویسنده انگلیس بود که از تجربیات چندین ساله خود به عنوان یک جراح دامپزشکی برای نوشتن مجموعه ای از کتاب ها که داستان آن ها در مورد حیوانات و صاحبان آنهاست، استفاده کرد.او بیشتر با این آثار شبه اتوبیوگرافی شناخته شده است، که در سال 1970 با "حیف که حرف نمی زنند" آغاز شد، که مجموعه ای از فیلم ها و مجموعه های تلویزیونی را ایجاد کرد.
قسمت هایی از کتاب حیف که حرف نمی زنند (لذت متن)
هوای داخل اتوبوس کوچک و زهوار در رفته گرم بود و من در ردیفی نشسته بودم که خورشید ماه ژوئیه به شیشه می تابید. توی بهترین کت و شلوارم با عذاب جابه جا شدم و یقه ی سفید و تنگم را شل کردم.

مصاحبه ی خیلی مهمی در پیش داشتم. جراح دامپزشک تازه فارغ التحصیل بودن در سال 1937 مثل این بود که بیمه ی بیکاری دریافت کنی. دولت با یک دهه غفلت کشاورزی را دچار رکود کرده بود و اسب بارکش که هسته ی اصلی این حرفه بود، به سرعت ناپدید می شد. وقتی جوانان فارغ التحصیل از دانشکده بعد از پنج سال تلاش سخت، با دنیایی روبه رو می شدند که نسبت به شور و شوق و دانش سرشار آن ها بی تفاوت بود، خیلی راحت بدبین می شدند. معمولا هر هفته دو یا سه فرصت شغلی رسما اعلام می شد که برای هرکدام به طور میانگین هشتاد متقاضی وجود داشت.

وقتی نامه ی داروبی از یورک شر دیلز رسید، انگار واقعیت نداشت. آقای زیگفرید فارنن، عضو کالج سلطنتی دامپزشکان جراح مایل بود مرا بعد از ظهر جمعه ببیند. قرار بود برای صرف چای آن جا باشم و اگر به توافقی دوطرفه می رسیدیم، می توانستم به عنوان دستیار آن جا بمانم. با ناباوری به طناب نجات چنگ زده بودم؛ تعداد دوستانی که با من فارغ التحصیل شده و بیکار بودند یا در مغازه و یا به عنوان کارگر در کارخانه ی کشتی سازی مشغول کار بودند، آن قدر زیاد بود که امیدم را به داشتن آینده ای جز این مشاغل از دست داده بودم.