کامران کودکی نکرده بود و علاقهای به بیان احساسات و معاشرت با آدمها نداشت. به ظاهر موفق بود اما ترکهای جدی روی زندگیاش بود که آنها را نمیدید. از خودم میپرسم چرا پدرها و مادرها به بچههاشون نمیگن دوستت داریم؟! چرا نمیگن تو برام با ارزشی؟ همینجوری که هستی، بدون هیچ دستاوردی. این بهترین حرفی بود که از ذهنم گذشت: «مهسای عزیز! تو ارزشمندی!» اگر به دو سال پیش برگردم حتما نامهای برای خودم جایی جاسازی میکنم و به خودم هشدار میدهم که از آدمهای سمی دوری کن، از آدمهای خودشیفته دوری کن، کمی خودت را دوست داشته باش. فقط کمی.