کتاب اتاق شماره 88 شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه اجتماعی - روانشناسی به قلم سجاد نیرومند است که با بهرهگیری از روایت شخصیت اول داستان، آنها را پیش میبرد.
این افسردگی جسمی به خاطر رفتار نزدیکانت باعث میشه از حال هم فرار کنی به سمت هیچ آبادی که نه درمانه نه شفا بخش. فقط مثل فلوکستین گاهی آرومت میکنه و یه دفعه از خواب میپری و میفهمی که دوز قرص کمتر از دردی بوده که به سراغت اومده. تو اینجور مواقع همه جا برات بن بسته و تاریکه. حتی روشن ترین ساعت روز تو بهترین جای شهر.
خیلی سخته که حتی واسه قدم زدن کنارت هیچ کسی نباشه. حتی برادرت امتناع کنه از اینکه باهات بیرون بیاد. تنها بری به کتابخونه تنها بری تفریح واقعا سخته. خیلی سخته که متنی رو با همه علاقه و عشق واسه کسی بفرستی و هی بری نگاش کنی که آیا خوندتش یا نه و تهش پیام بده که یادم رفت بخونم و تو با همه خشمت جواب بدی اشکالی نداره. سخته که همش جوری رفتار کنی که همه بهت احترام بزارن و بگن چقدر آدم خوبی هستی اما هی ازت فاصله بگیرن. مردم دنبال کسایی می گردن که تو محدوده فکری خودشون باشن و عجیبه تو سال ها کتاب میخونی و فقط فقط وقتی سوالی براشون پیش میاد که حتی تنبلی می کنن تو گوگل در موردش سرچ کنن یادت بیفتن و نه هیچ وقت دیگه. سخت و تحمل ناپذیره که وقتی داری قدم می زنی تو خیابان ببینی همه با یکی کنارشون دارن راه میرن فرقی نمی کنه چه کسی با چه جنسیتی اما یکی رو دارن و تو خودتو گول بزنی که باید درک کرد حتما شرایط نداشتن که با من همراه باشن. میگن ناپلئون چون قد کوتاهی داشت شاه شد تا ثابت کنه که قد کوتاه معنایی نداره. نمی دونم شاید داشت انکار می کرد. منم همینطور نمی خوام مقایسه کنم ولی در مثال میدونید که مناقشه نیست. سخت ترین جای داستان اینه که باید همه چی رو حتی واسه عزیزترین کسات توضیح بدی و دلیل قانع کننده داشته باشی اما وقتی نوبت به خودشون میرسه بگن ما همینیم یا کنار بیا یا ... ساعت ها گوشه اتاق کز کردن، مطالعه داشتن، تلاش کردن، اما وقتی که دوست داری با تمام عشق و علاقه اینا رو به عشقت توضیح بدی بگه حالم ازشون بهم می خوره و تو ام خود خوری کنی که ای بابا اشکال نداره حتما اعصابش خورد بوده بی خیال.