کتاب ما این جا داریم می میریم

Ma Inja Darim Mimirim
کد کتاب : 28500
شابک : 978-6002297099
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 142
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب ما این جا داریم می میریم اثر مریم حسینیان

«ما اینجا داریم می‌میریم» دومین رمان مریم حسینیان است. او با رمان اولش «بهار برایم کاموا بیاور» کاندید جایزه گلشیری شد. زنان و دنیای آن‌ها از دغدغه‌های مریم حسینیان است که در فضایی واقعی می‌گذرد اما او با افزودن رگه‌هایی از فانتزی، که کارش را به رئالیسم جادویی نزدیک می‌کند، به جهان واقعی داستانش رنگ بویی تازه می‌دهد. جهان مرموز و جادویی در کنار جهان و رخدادهای واقعی، روایت داستان را شکل می‌دهد. در این داستان هم حضور «پری» که پیشینه‌ای افسانه‌ای اسطوره‌ای در ادبیات ایران و جهان دارد، در جهان مدرن داستان، به عنصری جذاب تبدیل شده است. این سبک نوشتن در رمان دیگر او یعنی «بانو گوزن» هم دیده می‌شود.
آپارتمانی در یوسف‌آباد محل وقوع داستان است. آدم‌هایی در این خانه زندگی می‌کنند و آدم‌هایی می‌آیند و می‌رود. نیروی پیش‌برنده و درگیرکننده در داستان اختلاف دو خواهری است که در این خانه زندگی می‌کنند. آدم‌هایی متفاوت که ناچارند یکدیگر را تحمل کنند. زنی متعصب که کینه و نفرتی از خواهر کوچک‌تر خودش دارد چرا که خواهرش شاد و سرخوش است. از شخصیت‌های دیگر کتاب، می توان به دختر جوانی اشاره کرد که سرگرم رای جمع کردن برای انتخابات است، و نیز زنی خانه‌دار که خانه‌اش در حال فروریختن است؛ و همچنین شخصیت‌هایی جادویی که ناظر قصه‌اند.
در یک طبقه از آپارتمان، دو خواهر یعنی گوهر و پری زندگی می‌کنند که تفاوت‌های فرهنگی و سلیقه‌ای دارند. پری مطلقه و سرخوش است و در پی شادی اما گوهر بازنشسته‌ای فرهنگی متعصب و سرسخت و منزوی است. مردی دندانپزشک و همسر بیمارش ساکن یکی دیگر از طبقات هستند و خانواده‌ای با دو فرزند، ساکن طبقه‌ای دیگر؛ این خانواده بعد از مدت‌ها توانسته‌اند‌ از محله‌ای پایین‌تر به این محل بیایند. در این میان شخصیت‌هایی فرعی نیز وجود دارند. همۀ این شخصیت‌ها نادانسته با هم در ارتباط هستند. پری‌های کوچک از ساکنان دیگر این آپارتمان هستند که در کنار این آدم‌ها حضور دارند. کار این پری‌ها این است که خوشبختی‌های کوچکی در جیب مردم می‌اندازند، آن‌ها گم شده‌اند و از آشپزخانۀ گوهر و پری سردرآورده‌اند. این پری‌های کوچک حال و هوای واقعی و روزمرۀ داستان را از شکل عادی آن خارج می‌کنند و روح تازه‌ای به آپارتمان می‌دمند. آن‌ها در جهانی پاک و معصومانه زندگی می‌کنند و هیچ درکی از زشتی‌های این جهان ندارند.
هر فصل رمان یک راوی دارد که از زاویه دید خودش و با مونولوگ‌هایی ذهنی بخشی از داستان را روایت می‌کند. همۀ راوی‌ها در روایت خودشان حق به جانب هستند و همۀ حق را به خودشان می‌دهند. دیدگاه‌ها و عقایدی که این راوی‌ها روایت می‌کنند، چیزهایی هستند که هر روزه در کوچه و خیابان شاهد آن هستیم و آن‌ها را می‌شنویم.
مریم حسینیان کوشیده است تا با ترکیب این عناصر به روایت تازه‌ای دست یابد و سبک خاص خودش را شکل بدهد و تا حدی هم موفق شده است.

کتاب ما این جا داریم می میریم

مریم حسینیان
مریم حسینیان (زادهٔ ۱۳۵۴ در مشهد) نویسندهٔ ایرانی و از فعالان «انجمن ادبیات داستانی خراسان» است.مریم حسینیان در اول فروردین ۱۳۵۴ در مشهد به‌دنیا آمد. مهندسی خاک‌شناسی خود را از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه پیام نور مشهد دریافت کرد.مریم حسینیان از فعالان انجمن ادبیات داستانی خراسان است او از ۱۳۸۰ عضو هیئت مدیرهٔ ای انجمن و مسئول برگزاری کارگاه‌های داستان بوده‌ است.حسینیان سال‌هابا مطبوعات مشهد و کشوری همکاری داشته&zw...
قسمت هایی از کتاب ما این جا داریم می میریم (لذت متن)
کلید که توی قفل چرخید، چهارستون بدن گوهر لرزید. دلش آرامش می خواست. صدای تیک تاک ساعت و بوی عود و هوم هوم کولر، تازه داشتند حالش را جا می آوردند. زل زد به پری که ده قیف خالی را مثل دیوانه ها روی هم چیده بود و در را محکم بست. بعد دمپایی های قرمزش را پوشید و نایلون بزرگ پر از میوه را پرت کرد توی آشپزخانه. دو خواهر به هم سلام نکردند. هیچ وقت سلام نمی کردند. باز معلوم نبود پری چه دسته گلی قرار بود آب بدهد. زیرلب هفت تا حمد خواند و فوت کرد طرفش. بند دلش پاره می شد وقتی این طور عرق کرده و با آرایش غلیظ از خرید می آمد. صدبار به او گفته بود که حالا احمدآقا مدادچشم آبی و رژ قرمز روی صورت تو نبیند، چه می شود؟ کی آن طور آرایش کرده که تو می کنی؟ همین طوری تن آقاجان را توی گور می لرزاند، آن وقت پنجشنبه ها شکلات مغزدار می گذاشت توی سوپر دریانی. نه به آن خیرات، نه به این وضع خجالت آور. پری مانتو و شالش را پرت کرد روی کاناپه و غر زد «مثل جهنم گرم شده. می خوام فردا بچه ها رو دعوت کنم. فهمیدی؟» معلوم است که فهمیده بود. از قیف های خالی و توت فرنگی ها و پلاستیک پر از خرید فهمیده بود. کتاب سینوهه را گذاشت روی میز. «بعضی وقتا یه مشورتی هم با من بکنی، بد نیستا...» «مثلا اجازه بگیرم؟ چار نفر می آن دور هم می گیم می خندیم. بده؟ مردم از بس قیافه ی عبوس دیدم.»