ذهن ما همیشه این پرسش را در خود داشته است که: «آیا شر مطلق وجود دارد؟» پرسش سختیست و برای پاسخش رفتن سراغ مصداقها هم میتواند درست باشد و هم اشتباه. با اینهمه نمیتوان تلوتلو خورد و با نسبیت و عدم قطعیت پستمدرنیستی از زیر پاسخ در رفت. رمان «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟» را میتوان بحثی دربارهی شر و صفت مطلق کنار آن در نظر گرفت. نمونهای انسانی به نام آقای ایزدی، نشانههایی واضح از انسانی که به انتخاب و با آگاهی کامل و در صحت و سلامت، سمت شر ایستادهاست و یا بهتر بگوییم، او خود، تمام شر است. اما آیا او، آقای ایزدی، بهواقع شر مطلق است؟ اگر هست خودخواسته شده و بیهوا در آنجا ایستادهاست؟ اینجاست که کتاب احسان فولادیفرد روی دیگری از قضیهاش را نشان میدهد. آقای ایزدی کارمند دونپایهی شهرداریست که دعوت شده به کشتن و هر دعوتی به کشتن، به قطع نمایندگی شر را با خود به ارمغان دارد. با رفتن به درون روایت شوخ داستان «کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را میشکند؟» هم میتوان چهرههای چندپارهی آدمی با بلاهت ذاتی انسانی توسعهنیافته را دید و هم میتوان کاری که جامعهای پیشامدرن با شر درونیاش میتواند با آدمهایش کند.
کتاب کی، کجا و چگونه آقای ایزدی دیوار صوتی را می شکند؟