بزرگداشت چیست؟ تجدید خاطرۀ یک صدا، یک چهره، یک ایما و اشاره؟ گذار یک نفس؟ حاضرپنداری یا خداگونگی؟ نه! اغلب یک سرقت، تباهی، یا تاراج است. چه کسی رویای هملت، مکبث، پاک، کالیبان، و اوفلیای خودش را نداشته است؟ 1994 بود که «نوآر رویایی مردهزاد اوفلیا» را منتشر کردم، نسخهای مینیاتوری از هملت از منظر اوفلیای مرده. برای اجرایش تنها میتوانستم صداهای محال را تصور کنم: صدای غمبار ولادیمیر، صدای مخوف ایژیتور، صدای آشولاش آرتو خله، یا حتی صداهای هیستریک شیطانی زنان تسخیرشدۀ مورزین. بعد در اکتبر 1996 مکبث: سری وحشت کارملو بنه را دیدم و خوانش او از دانته را «در پژواک صدای آرتو» شنیدم، هر دو در تئاتر اودئون پاریس. اینیکی از بزرگترین شوکهای زیباشناختی کل زندگیام بود. این همان صدایی بود که به دنبالش بودم، صدایی لایق رستخیز اوفلیا! اما حالا دیگر خیلی دیر است، چراکه صداهای کارملو بنه هم به آن سایههای ابدی پیوست. دلوز آشکار کرد که چگونه فرایندهای کسر نزد کارملو بنه حیثیات کامنه را میآفریند. ولی مرگ دستآخر واپسین کسر است. حالا دیگر امر ناگفته در شکسپیر راه را برای امر ناگفته در کارملو بنه باز میکند. کارملو بنه همواره اصرار داشت خودش را «هلیوگابالی» کرده است؛ حالا من هم آرزو دارم کارملو بنه را «گوئیگنولی» کنم. اوفلیای عزیزم را ترک میکنم که میل به آفرینش ماریونت کارملو بنه او را پرت انداخته است.