کتاب دست مایه ها

Selected Stories
کد کتاب : 14736
مترجم : مرضیه ستوده
شابک : 978-6003760745
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 151
سال انتشار شمسی : 1394
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دست مایه ها اثر ایزاک باشویس سینگر

"دست مایه ها" مجموعه ای از داستان های کوتاه به قلم برخی از سرشناس ترین نویسندگان معاصر جهان است که در میان آن ها نام دو تن از برندگان جایزه ی نوبل ادبیات نیز به چشم می خورد. "آلیس مونرو"، "آیزاک باشویس سینگر"، "جیمز تربر" و "شروود آندرسن" نویسندگانی هستند که از هر کدام داستانی در این مجموعه آمده است و سه داستان هم از "توبیاس ولف" به مجموعه ی "دست مایه ها" اختصاص دارد. از میان این نویسندگان، "آلیس مونرو" در سال 2013 و "آیزاک باشویس سینگر" در سال 1978 جایزه ی نوبل ادبیات را از آن خود کرده اند.
از "آیزاک باشویس سینگر"، داستان "طلاق" برای این مجموعه انتخاب شده که در آن نویسنده ی قصه، پسر یک خاخام، یک پرونده ی "طلاق" در دادگاه پدرش که در خانه ی آن ها در لهستان اتفاق افتاده است را به خاطر می آورد. مادر او هم در این پرونده کمک حال بود. سالکا و شموئل پنج سال بود که ازدواج کرده بودند و سه دختر داشتند. آن ها با هم یک مغازه را اداره می کردند که وضعیت خوبی نداشت. سالکا شوهرش را سرزنش می کرد و می گفت که او یک احمق است؛ چرا که با افرادی صحبت می کند که قصد خرید ندارند. شموئل هم می گفت که سالکا تلخ روی بود و با او بد صحبت می کرد و سر دخترانش فریاد می کشید. اما این همه ی داستان "طلاق" نیست. در این قصه به نظر می رسد اینگونه نمایانده شده که طلاق گرفتن برای مردان به مراتب راحت تر است و شرایط آسان تری دارد.

کتاب دست مایه ها

قسمت هایی از کتاب دست مایه ها (لذت متن)
فرانسیس آمده بود دیدن برادرش فرانک، به تسلی. فرانک دل شکسته و درعشق سرخورده بود. نصف کیک میوه ای را که فرانسیس آورده بود، خورد و اشاره ای سرسری به ماجرا کرد و گذشت. فرانک از سخنرانی ای که آن روز شنیده بود سرمست بود و داشت از آن تجلیل می کرد. می گفت این بهترین و ماندنی ترین موعظۀ دکتر ویولت بود. می خواست همه اش را برای فرانسیس تعریف کند، یعنی اجرا کند همان طور که وقتی بچه بودند اجرا می کرد، مثل تو فیلم ها. «زود باش فرانکی زود باش.» «آن قدی طول نمی کشه پنج دقیقه فوقش ده دقیقه.» سه سال پیش هنگام رانندگی، فرانک با ماشین رفت تو دیواره های پل بزرگراه. ماشین فرانسیس را سوار بود. ماشین که اوراق شد. فرانک هم می شد بگویی مرد و دوباره زنده شد. و یک بار دیگر، در دوران ترک اعتیاد، جان به سر، رو به مرگ رفت و برگشت. حالا می خواست برای فرانسیس وعظ کند. فرانسیس خوشحال به نظر می آمد و به ده دقیقه راضی بود.

پدرم گفت: «این کار غلط است. در کتاب اصول آمده ، زن درستکار شوهرش را عزیز می دارد و حرمت می گذارد. در دعای خیر “بانوی شجاع” در عید سبت، تمام یهودی ها این دعا را می خوانند: “خدا مرد را حفظ کند و از شیطان دور بدارد و به زبان زن، مهر و عطوفت عطا فرماید”.»