نامت فتیلهی دلم را بالا میکشد شب را گرم میکند و برفها را آب نامت گاهی رود نامت گاهی کاج نامت بادامی که دهانم را تلخ میکند کلاغی که استخوانی را دفن میکند و یادم میدهد با دل کشتهام چه کار کنم به یادبیاور دستهایم را که خوشهی ماه را میفشرد و شب را مثل مایعی عبور میداد از خطوط پیشانیات برای تشنگی گوزنها دستهای من که برای تو حاضر بود مزارع گذشته را شیار بزند و گندم بپاشد جای خشخاش و خشم اجدادی دلم کتیبهی نامفهوم دلم نان بیاتشده ماموتی غمگین در محاصرهی بومیان ما در خطوط جاری خون به یکدیگر میرسیم و بر سفیدی یک عاج میگرییم پس از تاراج.