«راه بیفت بریم. من باید برگردم اداره ی پلیس.» مثل یک ربات سرش را بلند کرد. تهدیدی توی نگاهش بود: «اگه این یه حقه ست که من رو بفرستی پیش اورس ها، بهت اخطار می کنم: همین که برسم اونجا، گریه زاری راه می ندازم تا برگردی.» غیرقابل تحمل! این لغتی بود که مادرش درباره اش به کار برده بود. برای اینکه یک دفعه قاتی نکنم، باید چی کار می کردم؟
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.