رف هایی که نگفتیم هشتمین رمان مارک لوی در سال 2008 به چاپ رسید لوی در
این اثر داستان جولیا را روایت میکند که قرار است چند روز بعد با آدام
عروسی کند اما مرگ و مراسم تدفین پدرش که سال ها است با او ارتباط نداشته
برنامه ی عروسی را به تعویق می اندازد چند روز بعد از دفن پدر جولیا در
آپارتمانش با بسته ی بزرگ و عجیبی مواجه میشود که...
...یک صندوق بسیار بزرگ به صورت عمودی درست وسط سالن جای گرفته بود وسایلش
را روی میز کوتاه قهوه خوری گذاشت و گفت یعنی چی میتونه باشه؟ روی برچسب
کنار صندوق درست زیر کلمه ی شکستنی اسم او نوشته شده بود جولیا دور اتاقک
چوبی حجیم با رنگ روشن چرخید این شی سنگین تر از آن بود که حتی تصمیم بگیرد
چند متری جا به جایش کند حتی اگر یک چکش و پیچ گوشتی هم داشت نمی دانست که
درش را چطور باز کند
مثل همیشه آدام به تلفن جواب نمیداد: از استنلی طلب یاری کردو شماره اش را
گرفت.
«مزاحمت شدم؟»
یکشنبه شب اونم یه همچین ساعتی؟ منتظر بودم زنگ بزنی با هم بریم بیرون بگو
ببینم تو یه صندوق عجیب به بلندی دو متر رو برای من نفرستادی؟
در مورد چی حرف میزنی جولیا؟
من هم همین فکر رو میکردم سوال بعدی چطور میشه یه صندوق خرفت به ارتفاع
دومتر را باز کرد؟
کتاب حرف هایی که نگفتیم