مارگاریتا از سارا پرسید: «آیا میتوانیم با هم بازی کنیم؟ من واقعا از اینکه همیشه ساکت و مودب باشم و مثل پرنسسها رفتار کنم، خسته شدهام.» سارا جواب داد: «بیا با هم لباسهای مختلف را امتحان کنیم. من شاهزاده میشوم و تو میتوانی یک ...» مارگاریتا با هیجان فریاد زد: « من میتوانم تو باشم! میتوانیم لباسهایمان را با هم عوض کنیم.»